1 تخمی که درو مغز جهان پنهان بود گم بود درو دو کون و این درمان بود
2 هر چیز که در دو کون آنجا برسید چون درنگرید آن چه این بود آن بود
1 جانی که درو تیره و روشن تو بوَد آنجا به یقین جان تو بوَد تن تو بوَد
2 اینجاست که تو تویی ومن من امروز لیکن آنجا تو تو بوَد من تو بوَد
1 آن قوم که دروحدت کل آن دارند ملک دو جهان، به قطع، ایشان دارند
2 گرچه به عدد نظر فراوان دارند انگار که یک تنند و صد جان دارند
1 چون نور منوّرِ سُبُل یابی باز در سینهٔ خود راهِ رُسُل یابی باز
2 در هر یک جزو فرض کن بسیاری تا در دلِ خود عالمِ کل یابی باز
1 آن راز که هست در پس صد سرپوش سرپوش بسوز و باز کن دیده بهوش
2 در یک صورت اگر نمییاری دید پس در همه صورتی همی بین و خموش
1 در حضرت حق، جمله ادب باید بود تا جان باقیست، در طلب باید بود
2 گر در هر دم هزار دریا بکشی کم باید کرد و خشک لب باید بود
1 گر تشنهٔ بحری به گهر ایمان دار چون بحر شدی گهر میانِ جان دار
2 ور دریایی به جز کفی موج مزن پس چون دریا، گوهرِ خود پنهان دار
1 چون بحر شدی گهر میانِ جان دار تلخست دهانت ز شکر هیچ مپرس
2 پس چون دریا، گوهرِ خود پنهان دار او بود دونده و دگر هیچ مپرس
1 کی پشه تواند که ثریا بیند یا مورچهای گلشن خضرا بیند
2 هر قطره که همرنگ نشد دریا را او در دریا چگونه دریا بیند
1 گر باخبرست مرد و گر بیخبرست آغشتهٔ این قلزم بیپا و سر است
2 خورشید اگر تشنه بود نیست عجب هر ذرّه از او هزار پی تشنهتر است