برخیز و به بحرِ از عطار نیشابوری مختارنامه 61
1. برخیز و به بحرِ عشقِ دلدار درای
مردی کن و مردانه بدین کاردرای
...
1. برخیز و به بحرِ عشقِ دلدار درای
مردی کن و مردانه بدین کاردرای
...
1. بحری که همه عمر به یکدم بینی
دو کَوْن درو همچو دو شبنم بینی
...
1. گر تو دل خویش بیسیاهی بینی
یک قطره ز دریای الاهی بینی
...
1. گردیدهوری تو دیده بر کار انداز
جان را به یگانگی در اسرار انداز
...
1. گرچه دل تو زین همه غم تنگ شود
غم کش که ز غم مرد به فرهنگ شود
...
1. در بند خیال غیر یک ذرّه مباش
در بحر ز خویش گم شو و قطره مباش
...
1. تا کی خود را ز پای و سراندیشی
پیش و پس و زیر و هم زبر اندیشی
...
1. هر جان که به نور قدس پیش اندیش است
از خویش برون نیست همه در خویش است
...
1. چون نیست ترا کار ز سودا بیرون
زان افتادی ز پرده شیدا بیرون
...
1. گر پرده ز روی کار بر میداری!
اندر پس پرده لعبت بیکاری
...
1. تا چند کنی عزیمت دریا ساز
مردانه رو و خویش به دریا انداز
...
1. هر جانی را که غرق انعام بود
در عالم بینهایت آرام بود
...