1 آن بحر که موجش گهر انداز آید در سینهٔ عاشقان به صد ناز آید
2 یک بار درآمد و مرا بیخود کرد این بار گمم کند اگر باز آید
1 چندان که تو این بحر گهر خواهی دید بر دیده و دیده دیده ور خواهی دید
2 بحری است که هر باطن هر قطره از او آرامگهِ کسی دگر خواهی دید
1 هر جان که به بحر رهنمون آید زود بیرون رود از خویش و درون آید زود
2 یک ذرّه شود دو کون در دیدهٔ او و آن ذرّه ز ذرّگی برون آید زود
1 معنی چو ز کل به جزو بیرون آید هر جزوی از آن جزو دگرگون آید
2 تا کی گویی: «جزو ز کل آید» «چون» نتوان گفت، از آن که بیچون آید
1 آن نور که بیرون و درون میتابد چون است چه دانی تو که چون میتابد
2 گویی تو ز زیر صد هزاران پرده چیزی به یگانگی برون میتابد
1 این عین مکان همان مکان است که بود وین عین زمان همان زمان است که بود
2 صد جامه اگر به ذرهای در پوشند انگشت بر او نه که همان است که بود
1 سریست برون زین همه اسرار که هست نوریست جدا زین همه انوار که هست
2 خرسند مشو به هیچ کاری و بدانک کاریست ورای این همه کار که هست
1 در دریایی که نه سر و نه پا داشت هر قطره از او تشنگییی پیدا داشت
2 هر قطره اگر چه جای در دریا داشت اما هر یک هزار استسقا داشت
1 کس نیست که دریا همه او را افتاد یا جنگ و مدارا همه او را افتاد
2 با این همه هر ذرّه همی پندارد کاین کار به تنها همه او را افتاد
1 هر چیز که آن ز نیستی در پیوست هستند همه از می این واقعه مست
2 یک ذرّه اگر ز پرده بیرون آید شهرآرایی کنند هر ذرّه که هست