باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد در مختارنامه عطار نیشابوری

هر جان که به راه رهنمون مینگرد
چل سال به دیدهٔ جنون مینگرد
چون چل بگذشت آفتابی بیند
کز روزن هر ذرّه برون مینگرد
یک چیز که آن نه یک و چیز است آن چیز
کلّی همه آنست و عزیز است آن چیز
هر چیز که جان حکم کند کاین آنست
آنست و ورای حکم نیز است آن چیز
چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من
کیفیت آن نه تو بدانی و نه من
گر برخیزد پردهٔ پندار از پیش
او ماند و او، نه تو بمانی ونه من
آن ماه که بر هر دو جهان میتابد
در مغزِ زمین و آسمان میتابد
یک ذرّه بود در او همه روی زمین
ماهیست کز آسمانِ جان میتابد
چیزی که ورای دانش و تمییز است
چون هر چیزش مدان که چیزی نیز است
بودیست که بودها در او نابود است
چیزی است که چیزها در او ناچیز است
آن کی آید در اسم، شب خوش بادت!
نه جان بود و نه جسم، شب خوش بادت!
جز هستی و نیستی نمیدانی تو
وان نیست ازین دو قسم، شب خوش بادت!
آن بحر که هر لحظه دگرگون آید
از پرده کجا تمام بیرون آید
یک قطره از آن بحر که ما میگوییم
از هژده هزار عالم افزون آید
غوّاص در اوّل قدم از فرق کند
تا در دریا سلوک چون برق کند
دریا چو نهاد روی در باطنِ مرد
با چشم زنی هر دو جهان غرق کند
جایی که درو نه شیب ونه بالا بود
نه جسم و جهت نه جنبشِ اجزا بود
هر چیز که جُست مردِ جوینده بسی
چون آنجا شد همه تمام آنجا بود
آن بحر که دم به دم فزون میجوشد
وز حسرت او هزار خون میجوشد
گویی که به نوعی دگر و شکل دگر
هر لحظه ز هر ذرّه برون میجوشد