چیزی که دمی نه از عطار نیشابوری مختارنامه 13
1. چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من
کیفیت آن نه تو بدانی و نه من
...
1. چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من
کیفیت آن نه تو بدانی و نه من
...
1. آن ماه که بر هر دو جهان میتابد
در مغزِ زمین و آسمان میتابد
...
1. چیزی که ورای دانش و تمییز است
چون هر چیزش مدان که چیزی نیز است
...
1. آن کی آید در اسم، شب خوش بادت!
نه جان بود و نه جسم، شب خوش بادت!
...
1. آن بحر که هر لحظه دگرگون آید
از پرده کجا تمام بیرون آید
...
1. غوّاص در اوّل قدم از فرق کند
تا در دریا سلوک چون برق کند
...
1. جایی که درو نه شیب ونه بالا بود
نه جسم و جهت نه جنبشِ اجزا بود
...
1. آن بحر که دم به دم فزون میجوشد
وز حسرت او هزار خون میجوشد
...
1. بحری که در او دو کون ناپیدا بود
او بود و جز او نمایش سودا بود
...
1. هر دل که درین دایرهٔ بی سر و پاست
در دریاست او ولیک در وی دریاست
...
1. هر جان که به بحر رهنمون اندوزد
بیرون رود از خویش درون اندوزد
...
1. تا نفس پرستی تو را غم بیش است
ور دل داری ملک تو هر دم بیش است
...