1 هر جان که به راه رهنمون مینگرد چل سال به دیدهٔ جنون مینگرد
2 چون چل بگذشت آفتابی بیند کز روزن هر ذرّه برون مینگرد
1 یک چیز که آن نه یک و چیز است آن چیز کلّی همه آنست و عزیز است آن چیز
2 هر چیز که جان حکم کند کاین آنست آنست و ورای حکم نیز است آن چیز
1 چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من کیفیت آن نه تو بدانی و نه من
2 گر برخیزد پردهٔ پندار از پیش او ماند و او، نه تو بمانی ونه من
1 آن ماه که بر هر دو جهان میتابد در مغزِ زمین و آسمان میتابد
2 یک ذرّه بود در او همه روی زمین ماهیست کز آسمانِ جان میتابد
1 چیزی که ورای دانش و تمییز است چون هر چیزش مدان که چیزی نیز است
2 بودیست که بودها در او نابود است چیزی است که چیزها در او ناچیز است
1 آن کی آید در اسم، شب خوش بادت! نه جان بود و نه جسم، شب خوش بادت!
2 جز هستی و نیستی نمیدانی تو وان نیست ازین دو قسم، شب خوش بادت!
1 آن بحر که هر لحظه دگرگون آید از پرده کجا تمام بیرون آید
2 یک قطره از آن بحر که ما میگوییم از هژده هزار عالم افزون آید
1 غوّاص در اوّل قدم از فرق کند تا در دریا سلوک چون برق کند
2 دریا چو نهاد روی در باطنِ مرد با چشم زنی هر دو جهان غرق کند
1 جایی که درو نه شیب ونه بالا بود نه جسم و جهت نه جنبشِ اجزا بود
2 هر چیز که جُست مردِ جوینده بسی چون آنجا شد همه تمام آنجا بود
1 آن بحر که دم به دم فزون میجوشد وز حسرت او هزار خون میجوشد
2 گویی که به نوعی دگر و شکل دگر هر لحظه ز هر ذرّه برون میجوشد