1 آن بحر که هر لحظه دگرگون آید از پرده کجا تمام بیرون آید
2 یک قطره از آن بحر که ما میگوییم از هژده هزار عالم افزون آید
1 در بند گرهگشای میباید بود گم ره شده رهنمای میباید بود
2 یک لحظه هزار سال میباید زیست یک لحظه هزار جای میباید بود
1 بحری که در آسمان زمین خواهد بود آنجا وینجا همان، همین خواهد بود
2 از فوق العرش تاثری قطرهٔ اوست آن دریا را قطره چنین خواهد بود
1 از بس که بدیدم ز تو اسرار عجب خون گشت دلم از چو تو دلدار عجب
2 بس کز همه عالمت بجستم شب و روز تو خود همه عالمی زهی کار عجب!
1 بحری که در او دو کون ناپیدا بود او بود و جز او نمایش سودا بود
2 آن قطره که در جستن آن دریا بود چون آنجا شد خود همه عمر آنجا بود
1 پیوسته دلی گرفته از غیرت باد! در بادیهٔ یگانگی سیرت باد!
2 هر نقش که از پرده برون میبینی چون پرده براوفتد، همه،خیرت باد!
1 در بادیهای که پا ز سر باید کرد هر روز سفر نوع دگر باید کرد
2 ایمان برود اگر بخواهی استاد جان گم گردد اگر سفر باید کرد
1 گردیدهوری تو دیده بر کار انداز جان را به یگانگی در اسرار انداز
2 آبی کامل بر دو جهان بند به حکم وانگاه بگیر و در نمکسار انداز
1 برخیز و به بحرِ عشقِ دلدار درای مردی کن و مردانه بدین کاردرای
2 از هر دو جهان چو سوزنی برهنه گرد وانگاه به بحر، سرنگونسار، درای
1 جانا نه یکیام نه دوام اینت عجب! نه کهنهٔ عشقم نه نوام اینت عجب!
2 پیوسته نشسته میروم اینت عجب! نه با توام و نه بیتوام اینت عجب!