1 آن سالک گرم روْ که در شیب و فراز چون شمع فرو گداخت در سوز و گداز
2 کلّی دلش از عالم جزوی بگرفت یک نعره زد و به عالم کل شد باز
1 لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست
2 گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست
1 عشق تو قلاوز جهان است سودای تو رهنمای جان است
2 وصل تو خلاصهٔ وجود است درد تو دریچهٔ عیان است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند