1 ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم
2 پیش ز ما جان ما خورد شراب الست ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم
3 خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت ما همه زان جرعهٔ دوست به دست آمدیم
4 ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم
1 کاری است قوی ز خود بریدن خود را به فنای محض دیدن
2 مانند قلم زبان بریده بر لوح فنا به سر دویدن
3 صد تنگ شکر چشیده هر دم پس کرده سؤال از چشیدن
4 این راز شگرف پی ببردن وانگاه ز خویش پی بریدن
1 محلم نیست که خورشید جمالت بینم بو که باری اثر عکس خیالت بینم
2 کاشکی خاک رهت سرمهٔ چشمم بودی که ندانم که دمی گرد وصالت بینم
3 صد هزاران دل کامل شده در کوی امید خاک بوس در و درگاه جلالت بینم
4 همچو پروانه پر و بال زنم در غم تو گر شبی پرتو آن شمع جمالت بینم
1 چند باشم در انتظار تو من فتنهٔ روی چون نگار تو من
2 خشکلب مانده نعل در آتش تشنهٔ لعل آبدار تو من
3 وقت آمد که بر میان بندم کمر از زلف مشکبار تو من
4 برقع از روی برفکن تا جان پایکوبان کنم نثار تو من
1 ای دو عالم یک فروغ از روی تو هشت جنت خاکبوس کوی تو
2 هر دو عالم را درین چاه حدوث تا ابد حبلالمتین یک موی تو
3 هر دو عالم گرچه عالی اوفتاد یک سر موی است پیش روی تو
4 در رهت تا حشر دو سرگشتهاند روز رومی و شب هندوی تو
1 ای غذای جان مستم نام تو چشم عقلم روشن از انعام تو
2 عقل من دیوانه جانم مست شد تا چشیدم جرعهای از جام تو
3 شش جهت از روی من شد همچو زر تا بدیدم سیم هفت اندام تو
4 حلقهٔ زلف توام دامی نهاد تا به حلق آویختم در دام تو
1 ای سراسیمه مه از رخسار تو سرو سر در پیش از رفتار تو
2 ذرهای است انجم زخورشید رخت نقطهای است افلاک از پرگار تو
3 گل که باشد پیش رخسارت از آنک عقل کل جزوی است از رخسار تو
4 پر شکر شد شرق تا غرب جهان از شکرریز شکر گفتار تو
1 در راه تو مردانند از خویش نهان مانده بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده
2 در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده
3 در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه در زیر سوادالوجه از خلق نهان مانده
4 قومی نه نکو نه بد نه با خود و نه بیخود نه بوده و نه نابوده نی مانده عیان مانده
1 هر که جان درباخت بر دیدار او صد هزاران جان شود ایثار او
2 تا توانی در فنای خویش کوش تا شوی از خویش برخودار او
3 چشم مشتاقان روی دوست را نسیه نبود پرتو رخسار او
4 نقد باشد اهل دل را روز و شب در مقام معرفت دیدار او
1 ای خم چرخ از خم ابروی تو آفتاب و ماه عکس روی تو
2 تا به کوی عقل و جان کردی گذر معتکف شد عقل و جان در کوی تو
3 کی دهد آن را که بویی دادهای هر دو عالم بوی یکتا موی تو
4 در میان جان و دل پنهان شدی تا نیاید هیچکس ره سوی تو