1 وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم
2 چون ز راه اندر رسد ما روی بر راهش نهیم وانگهی بر خاک راهش دیده خونافشان کنیم
3 هرچه در صد سال گرد آورده باشیم این زمان گر همه جان است ایثار ره جانان کنیم
4 گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشیم از آن آتشی از دل برافروزیم و جان بریان کنیم
1 آه گر من زعشق آه کنم همه روی جهان سیاه کنم
2 آه من در جهان نمیگنجد در جهان پس چگونه آه کنم
3 هر دو عالم شود چو انگشتی گر من آهی ز جایگاه کنم
4 گر دمی آتشین زنم ز دلم به دمی دفع صد سپاه کنم
1 تا ما سر ننگ و نام داریم بر دل غم تو حرام داریم
2 تو فارغ و ما در اشتیاقت بیچارگیی تمام داریم
3 ز اندیشهٔ آنکه فارغی تو اندیشهٔ بر دوام داریم
4 گه دست ز جان خود بشوییم گه دست به سوی جام داریم
1 ای برده به زلف کفر و دینم وز غمزه نشسته در کمینم
2 سرگشته و سوکوار از آنم شوریده و خسته دل ازینم
3 تا دایره وار کرد زلفت بر نقطهٔ خون نگر چنینم
4 از بس که زنم دو دست بر سر آید به فغان دو آستینم
1 ما چو بیماییم از ما ایمنیم از تولا و تبرا ایمنیم
2 از تفاخر همچو گردون فارغیم وز تغیر همچو دریا ایمنیم
3 چون گذر کردیم از بالا و پست هم ز پستی هم ز بالا ایمنیم
4 چون نه نادان و نه دانا ماندهایم هم ز نادان هم ز دانا ایمنیم
1 نیست آسان عشق جانان باختن دل فشاندن بعد از آن جان باختن
2 عشق را جان دگر باید از آنک با چنین جان عشق نتوان باختن
3 نیست آری کار هر تر دامنی سر در آن ره چون گریبان باختن
4 هرچه آن دشوار حاصل کردهای در غم معشوق آسان باختن
1 در درد عشق یک دل بیدار می نبینم مستند جمله در خود هشیار می نبینم
2 جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند در راه او دلی را بر کار می نبینم
3 عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم با دست هرچه دیدم چون یار می نبینم
4 گفتم مگر که باشم از خاصگان کویش خود از سگان کویش آثار می نبینم
1 ای یاد تو کار کاردانان تسبیح زبان بیزبانان
2 بر خود گیرند خرده هر دم در عشق تو جان خردهدانان
3 عشاق ز بوی جام وصلت تا حشر بمانده سرگرانان
4 هر لحظه هزار عاشق مست در راه تو آستین فشانان
1 قصهٔ عشق تو از بر چون کنم وصل را از وعده باور چون کنم
2 جان ندارم، بار جانان چون کشم دل ندارم، قصد دلبر چون کنم
3 حلقهٔ زلف توام چون بند کرد ماندهام چون حلقه بر در چون کنم
4 چون تو خورشیدی و من چون سایهام خویش را با تو برابر چون کنم
1 ای گرفته حسن تو هر دو جهان در جمالت خیره چشم عقل و جان
2 جان تن جان است و جان جان تویی در جهان جانی و در جانی جهان
3 های و هوی عاشقانت هر سحر می نگنجد در زمین و آسمان
4 بوالعجب مرغی است جان عاشقت کز دو کونش می نیابد آشیان