تا تو ز هستی خود زیر و از عطار نیشابوری غزل 761
1. تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی
در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی
1. تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی
در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی
1. خطی از غالیه بر غالیهدان آوردی
دل این سوخته را کار به جان آوردی
1. با خط سرسبز بیرون آمدی
آفت دلهای پرخون آمدی
1. ای لبت ختم کرده دلبندی
بنده بودن تو را خداوندی
1. ای که با عاشقان نه پیوندی
بی تو دل را کجاست خرسندی
1. گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی
دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی
1. ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی
یا از تو جان و دل را یکدم گزیر بودی
1. گر یار چنین سرکش و عیار نبودی
حال من بیچاره چنین زار نبودی
1. گر از همه عاشقان وفا دیدی
چون من به وفای خود که را دیدی
1. ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی
رنج جهان کشیدی گنج جهان ندیدی
1. الصلا ای دل اگر در عشق او اقرار داری
الحذر گر ذرهای در عشق او انکار داری
1. جانا دهنی چو پسته داری
در پسته گهر دو رسته داری