1 ای روی تو شمع بتپرستان یاقوت تو قوت تنگدستان
2 زلف تو و صد هزار حلقه چشم تو و صد هزار دستان
3 خورشید نهاده چشم بر در تا تو به درآیی از شبستان
4 گردون به هزار چشم هر شب واله شده در تو همچو مستان
1 دردا که درین بادیه بسیار دویدیم در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم
2 بسیار درین بادیه شوریده برفتیم بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم
3 گه نعرهزنان معتکف صومعه بودیم گه رقصکنان گوشهٔ خمار گزیدیم
4 کردیم همه کار ولی هیچ نکردیم دیدیم همه چیز ولی هیچ ندیدیم
1 در عشق همی بلا همی جویم درد دل مبتلا همی جویم
2 در مان چه طلب کنم که در عشقش یک درد به صد دعا همی جویم
3 از صوف صفای دل نمییابم از درد مغان صفا همی جویم
4 از خرقه و طیلسان دلم خون شد زنار و کلیسیا همی جویم
1 بندگی چیست به فرمان رفتن پیش امر از بن دندان رفتن
2 همه دشواری تو از طمع است ترک خود گفتن و آسان رفتن
3 سر فدا کردن و سامان جستن وانگهی بی سر و سامان رفتن
4 قابل امر شدن همچون گوی پس به یک ضربه به پایان رفتن
1 آتشی در جملهٔ آفاق زن نوبت حسن علیالاطلاق زن
2 ماه اگر در طاق گردون جفته زد نیست بر حق تو به استحقاق زن
3 پردهٔ عشاق زلف رهزنت در نواز و بانگ بر آفاق زن
4 پردهٔ عشاق راهی خوش بود راه ما در پردهٔ عشاق زن
1 هر زمان بی خود هوایی میکنم قصد کوی دلربایی میکنم
2 گه به مستی های هویی میزنم گه به گریه های هایی میکنم
3 غرقه زانم در بن دریای خون کارزوی آشنایی میکنم
4 تنگ دل شد هر که آه من شنود زانکه آه از تنگنایی میکنم
1 در ره او بی سر و پا میروم بی تبرا و تولا میروم
2 ایمن از توحید و از شرک آمدم فارغ از امروز و فردا میروم
3 نه من و نه ما شناسم ذرهای زانکه دایم بی من و ما میروم
4 سالک مطلق شدم چون آفتاب لاجرم از سایه تنها میروم
1 عشق را بیخویشتن باید شدن نفس خود را راهزن باید شدن
2 بت بود در راه او هرچه آن نه اوست در ره او بتشکن باید شدن
3 زلف جانان را شکن بیش از حد است کافر یک یک شکن باید شدن
4 تو بدو نزدیک نزدیکی ولیک دور دور از خویشتن باید شدن
1 نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن
2 دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است از پی دیدار حق دلق و عصا ساختن
3 مرغ دلت را که اوست مرغ هوا خواه دوست لایق عشاق نیست صید هوا ساختن
4 از فلک بیقرار هیچ نیاموختن در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن
1 ما ترک مقامات و کرامات گرفتیم در دیر مغان راه خرابات گرفتیم
2 پی بر پی رندان خرابات نهادم ترک سخن عادت و طامات گرفتیم
3 آن وقت که خود را همه سالوس نمودیم اکنون کم سالوس و مراعات گرفتیم
4 در چهرهٔ آن ماه چو شد دیدهٔ ما باز یارب که به یک دم چه مقامات گرفتیم