در ره او بی سر و پا میروم از عطار نیشابوری غزل 583
1. در ره او بی سر و پا میروم
بی تبرا و تولا میروم
1. در ره او بی سر و پا میروم
بی تبرا و تولا میروم
1. هر شبی وقت سحر در کوی جانان میروم
چون ز خود نامحرمم از خویش پنهان میروم
1. ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفتهایم
با پیر خویش راه قلندر گرفتهایم
1. ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفتهایم
با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفتهایم
1. باده ناخورده مست آمدهایم
عاشق و می پرست آمدهایم
1. ما می از کاس سعادت خوردهایم
در ازل چندین صبوحی کردهایم
1. دست در عشقت ز جان افشاندهایم
و آستینی بر جهان افشاندهایم
1. ما ز عشقت آتشین دل ماندهایم
دست بر سر پای در گل ماندهایم
1. در چه طلسم است که ما ماندهایم
با تو به هم وز تو جدا ماندهایم
1. ما رند و مقامر و مباحیایم
انگشت نمای هر نواحیایم
1. ما درد فروش هر خراباتیم
نه عشوه فروش هر کراماتیم
1. گرچه در عشق تو جان درباختیم
قیمت سودای تو نشناختیم