1 ای جان و جهان رویت پیدا نکنی دانم تا جان و جهانی را شیدا نکنی دانم
2 پشت من یکتا دل از زلف دوتا کردی و آن زلف دوتا هرگز یکتا نکنی دانم
3 گر جور کنی ور نی تا کار تو میماند زین شیوه بسی افتد عمدا نکنی دانم
4 در غارت جان و دل در زلف و لبت بازی زیرا که چنین کاری تنها نکنی دانم
1 تا روی تو قبلهٔ نظر کردم از کوی تو کعبهٔ دگر کردم
2 تا روی به کعبهٔ تو آوردم صد گونه سجود معتبر کردم
3 سرگشته شدم که گرد آن کعبه هر لحظه طواف بیشتر کردم
4 روزی نه به اختیار میرفتم در دفتر عشق تو نظر کردم
1 دامن دل از تو در خون میکشم ننگری ای دوست تا چون میکشم
2 از رگ جان هر شبی در هجر تو سوی چشم خونفشان خون میکشم
3 گرچه چون کاهی شدم از دست هجر بار غم از کوه افزون میکشم
4 دور از روی تو هر دم بی تو من محنت و رنج دگرگون میکشم
1 پشتا پشت است با تو کارم تو فارغ و من در انتظارم
2 ای موی میان بیا و یکدم سر نه چو سرشک در کنارم
3 دیری است که با توام قراری است زان بی تو همیشه بی قرارم
4 خون میگریم که قلب افتاد در عشق تو نقد اختیارم
1 ترسا بچهای کشید در کارم بربست به زلف خویش زنارم
2 پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم یعنی که به بندگی ده اقرارم
3 در بندگیش نه هندوم بدخوی هستم حبشی که داغ او دارم
4 پروانهٔ او شدم که هر ساعت در جمع چو شمع میکشد زارم
1 چه سازم که سوی تو راهی ندارم کجایی که جز تو پناهی ندارم
2 چگونه کشم بار هجرت چو کوهی که من طاقت برگ کاهی ندارم
3 وصال تو یکدم به دستم نیاید که سرمایه و دستگاهی ندارم
4 مریز آب روی من آخر که من خود به نزدیک کس آب و جاهی ندارم
1 ای عشق تو قبلهٔ قبولم کرده غم تو ز جان ملولم
2 خورشید رخت بتافت یک روز تا کرد چو ذرهٔ عجولم
3 میتافت پیاپی و دمادم تا خواست فکند در حلولم
4 چون نیک نگاه کردم آن روز بنمود جمال در افولم
1 هر شبی عشقت جگر میسوزدم همچو شمعی تا سحر میسوزدم
2 بی پر و بال توام تا عشق تو گاه بال و گاه پر میسوزدم
3 چون کنم در روی چون ماهت نظر کز فروغ تو نظر میسوزدم
4 چند دارم دیده بر راه امید کز نظر کردن بصر میسوزدم
1 بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم هرچه تو نهای جانا من ز جمله بیزارم
2 همچو شمع میسوزم همچو ابر میگریم همچو بحر میجوشم تا کجا رسد کارم
3 یا ز دست هجر تو جاودان به پای افتم یا ز جام وصل تو قطرهای به دست آرم
4 از تو گر وصال آید قسم من وگر هجران هرچه از تو میآید من به جان خریدارم
1 ترک قلندر من دوش درآمد از درم بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم
2 در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود لب چو نهاد بر لبم گفتم خضر دیگرم
3 بوسه چو داد ترک من هندوی او شدم به جان چون که بدیدم هم سزا نیز بداد شکرم
4 من به میان این طرف اشکفشان شدم چو شمع از سر آنکه خیره شد از سر ناز دلبرم