دل ز دستم رفت و جان هم، از عطار نیشابوری غزل 571
1. دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
...
1. دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم
...
1. آه گر من زعشق آه کنم
همه روی جهان سیاه کنم
...
1. بی رخت در جهان نظر چکنم
بی لبت عالمی شکر چکنم
...
1. چاره نیست از توام چه چاره کنم
تا به تو از همه کناره کنم
...
1. هر زمان بی خود هوایی میکنم
قصد کوی دلربایی میکنم
...
1. این دل پر درد را چندان که درمان میکنم
گوییا یک درد را بر خود دو چندان میکنم
...
1. محلم نیست که خورشید جمالت بینم
بو که باری اثر عکس خیالت بینم
...
1. چشم از پی آن دارم تا روی تو میبینم
دل را همه میل جان با سوی تو میبینم
...
1. دردا که ز یک همدم آثار نمیبینم
دل باز نمییابم دلدار نمیبینم
...
1. به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم
...
1. در درد عشق یک دل بیدار می نبینم
مستند جمله در خود هشیار می نبینم
...
1. ای برده به زلف کفر و دینم
وز غمزه نشسته در کمینم
...