1 دستم نرسد به زلف چون شستش در پای از آن فتادم از دستش
2 گر مرغ هوای او شوم شاید صد دام معنبر است در شستش
3 از لب ندهد میی و میداند مخموری من ز نرگس مستش
4 بیچاره دلم که چشم مست او صد توبه به یک کرشمه بشکستش
1 از بس که روز و شب غم بر غم کشیدهام شادی فکندهام غم بر غم گزیدهام
2 شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت کم غم چو روی شادی عالم بدیدهام
3 گر نیز شادی است درین آشیان غم من شادیی ندیدهام اما شنیدهام
4 کس را مباد با من و با درد من رجوع زیرا که درد عشق مسلم خریدهام
1 ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش
2 یا چون زن کمدان شو یا محرم مردان شو یا در صف رندان شو یا خرقه ز سر برکش
3 چون فتنهٔ آن ماهی چون رهرو این راهی بار غم اگر خواهی از کون فزون تر کش
4 خمار و قلندر شو مست می دلبر شو ور گفت که کافر شو هان تا نشوی سرکش
1 عشق تو مرا ستد ز من باز وافگند مرا ز جان و تن باز
2 تا خاص خودم گرفت کلی مینگذارد مرا به من باز
3 بگرفت مرا چنان که مویی نتوان آمد به خویشتن باز
4 آن جامه که از تو جان ما یافت می نتوان کرد از شکن باز
1 کار بر خود سخت مشکل کردهام زانکه استعداد باطل کردهام
2 چون به مقصد ره برم چون در سفر در هوای خویش منزل کردهام
3 راه خون آلوده میبینم همه کین سفر چون مرغ بسمل کردهام
4 گر گلآلود آورم پایم رواست کز سرشکم خاک ره گل کردهام
1 چند جویی در جهان یاری ز کس یک کست در هر دو عالم یار بس
2 تو چو طاوسی بدین ره در خرام کاندرین ره کم نیایی از مگس
3 مرد باش و هر دو عالم ده طلاق پای در نه زانکه داری دست رس
4 گر برآری یک نفس بی عشق او از تو با حضرت بنالد آن نفس
1 آفتاب عاشقان روی تو بس قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس
2 ترکتاز هر دو عالم را به حکم یک گره از زلف هندوی تو بس
3 آب حیوان را برای قوت جان یک شکر از درج لولوی تو بس
4 جملهٔ عشاق را سرمایهها طاق آوردن ز ابروی تو بس
1 ای لب تو نگین خاتم عشق روی تو آفتاب عالم عشق
2 تو ز عشاق فارغ و شب و روز کار عشاق بیتو ماتم عشق
3 نتوان خورد بیتو آبی خوش که حرام است بیتو جز غم عشق
4 تا ابد ختم کرد چهرهٔ تو سلطنت در جهان خرم عشق
1 درکش سر زلف دلستانش بشکن در درج درفشانش
2 جان را به لب آر و بوسهای خواه تا جانت فرو شود به جانش
3 جانت چو به جان او فروشد بنشین به نظاره جاودانش
4 از دیدهٔ او بدو نظر کن گر خواهی دید بس عیانش
1 ای عقل گرفته از رخت فال بر زلف تو وقف جان ابدال
2 از زلف تو حل نمیتوان کرد یک شکل ز صد هزار اشکال
3 شرح سر زلف تو دهم من هرگه که شوم به صد زبان لال
4 ای در ره حل و عقد عشقت پیران هزار ساله اطفال