1 ای تو را با هر دلی کاری دگر در پس هر پرده غمخواری دگر
2 چون بسی کار است با هر کس تورا هر کسی را هست پنداری دگر
3 لاجرم هرکس چنان داند که نیست با کست بیرون ازو کاری دگر
4 چون جمالت صد هزاران روی داشت بود در هر ذره دیداری دگر
1 گر مرد رهی ز رهروان باش در پردهٔ سر خون نهان باش
2 بنگر که چگونه ره سپردند گر مرد رهی تو آن چنان باش
3 خواهی که وصال دوست یابی با دیده درآی و بی زبان باش
4 از بند نصیب خویش برخیز دربند نصیب دیگران باش
1 آخر ای صوفی مرقع پوش لاف تقوی مزن ورع مفروش
2 خرقهٔ مخرقه ز تن برکن دلق ازرق مرائیانه مپوش
3 از کف ساقیان روحانی صبحدم بادهٔ صبوح بنوش
4 صورت خویش را مکن صافی یک زمان در صفای معنی کوش
1 ای برده به آبروی آبم وز نرگس نیم خواب خوابم
2 تا روی چو ماه تو بدیدم افتاده چو ماهیی ز آبم
3 چون شد خط سبز تو پدیدار بر زرده نشست آفتابم
4 هرگه که به خون خطی نویسی من سر ز خط تو برنتابم
1 هر مرد که نیست امتحانش خوابی و خوری است در جهانش
2 میخفتد و میخورد شب و روز تا مغز بود در استخوانش
3 فربه کند از غرور پهلو تا نام نهند پهلوانش
4 مرد آن باشد که همچو شمعی آتش بارد ز ریسمانش
1 ای روی تو شمع پردهٔ راز در پردهٔ دل غم تو دمساز
2 بی مهر رخت برون نیاید از باطن هیچ پرده آواز
3 از شوق تو میکند همه روز خورشید درون پرده پرواز
4 هر جا که شگرف پرده بازی است در پردهٔ زلف توست جانباز
1 از می عشق تو مست افتادهام بر درت چون خاک پست افتادهام
2 مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتادهام
3 در خرابات خراب عاشقی عاشق و دردیپرست افتادهام
4 توبه من چون بود هرگز درست کز ملامت در شکست افتادهام
1 دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتهٔ امتحان ما باش
2 گر خواهی بود زندهٔ جاوید زنده به وجود جان ما باش
3 عمری است که تا از آن خویشی گر وقت آمد از آن ما باش
4 مردانه به کوی ما فرود آی نعره زن و جان فشان ما باش
1 عشق آن باشد که غایت نبودش هم نهایت هم بدایت نبودش
2 تا به کی گویم که آنجا کی رسم کی بود کی چون نهایت نبودش
3 گر هزاران سال بر سر میروی همچنان میرو که غایت نبودش
4 گر فرو استد کسی مرتد شود بعد از آن هرگز هدایت نبودش
1 تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام اما هزار جان عوض آن گرفتهام
2 چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر ای بس که پشت دست به دندان گرفتهام
3 تا آب زندگانی تو دیدهام ز دور دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفتهام
4 چون توشهٔ وصال توام دست می نداد در پا فتاده گوشهٔ هجران گرفتهام