1 درآمد دوش ترکم مست و هشیار ز سر تا پای او اقرار و انکار
2 ز هشیاری نه دیوانه نه عاقل ز سرمستی نه در خواب و نه بیدار
3 به یک دم از هزاران سوی میگشت فلک از گشت او میگشت دوار
4 به هر سوئی که میگشت او همی ریخت ز هر جزویش صورتهای بسیار
1 از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار
2 کار من شد چو سر زلف سیاهش درهم حال من گشت چو خال رخ او تیره و تار
3 گفتم ای جان شدم از نرگس مست تو خراب گفت در شهر کسی نیست ز دستم هشیار
4 گفتم این جان به لب آمد ز فراقت گفتا چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار
1 گر رخ او ذرهای جمال نماید طلعت خورشید را زوال نماید
2 ور ز رخش لحظهای نقاب برافتد هر دو جهان بازی خیال نماید
3 ذرهٔ سرگشته در برابر خورشید نیست عجب گر ضعیف حال نماید
4 مرد مسلمان اگر ز زلف سیاهش کفر نیارد مرا محال نماید
1 درد کو تا دردوا خواهم رسید خوت کو تا در رجا خواهم رسید
2 چون تهی دستم ز علم و از عمل پس چگونه در جزا خواهم رسید
3 بی سر و پای است این راه عظیم من به سر یا من به پا خواهم رسید
4 در چنین راهی قوی کاری بود گر به یک بانگ درا خواهم رسید
1 میی درده که در ده نیست هشیار چه خفتی عمر شد برخیز و هشدار
2 ز نام و ننگ بگریز و چو مردان ز دردی کوزهای بستان ز خمار
3 چو مست عشق گشتی کوزه در دست قلندروار بیرون شو به بازار
4 لباس خواجگی از بر بیفکن به میخانه فرو انداز دستار
1 گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد
2 میندهد او به جان گرانمایه بوسهای پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد
3 چون کس نیافت از دهن تنگ او خبر هر بی خبر چگونه خبر زان دهان دهد
4 معدوم شیء گوید اگر نقطهٔ دلم جز نام از خیال دهانش نشان دهد
1 مرد یک موی تو فلک نبود محرم کوی تو ملک نبود
2 ماه دو هفته گرچه هست تمام از جمال تو هفت یک نبود
3 چون جمال تو آشکار شود همه باشی تو هیچ شک نبود
4 ملک حسن آفتاب روی تورا با کسی نیز مشترک نبود
1 در عشق تو گم شدم به یکبار سرگشته همی دوم فلکوار
2 گر نقطهٔ دل به جای بودی سرگشته نبودمی چو پرگار
3 دل رفت ز دست و جان برآن است کز پی برود زهی سر و کار
4 ای ساقی آفتاب پیکر بر جانم ریز جام خونخوار
1 عاشقان چون به هوش باز آیند پیش معشوق در نماز آیند
2 پیش شمع رخش چو پروانه سر ببازند و سرفراز آیند
3 در هوایی که ذره خورشید است پر برآرند و شاهباز آیند
4 بر بساطی که عشق حاکم اوست جان ببازند و پاکباز آیند
1 تا سر زلف تو درهم میرود در جهان صد خون به یک دم میرود
2 تا بدیدم زلف تو ای جان و دل دل ز دستم رفت و جان هم میرود
3 دل ندارم تا غم زلفت خورم وین سخن از جان پر غم میرود
4 آسمان از اشتیاق روی تو همچو زلفت پشت پر خم میرود