1 هر که صید چون تو دلداری شود عاجزی گردد گرفتاری شود
2 هر که خار مژهٔ تو بنگرد هر گلی در چشم او خاری شود
3 باز چون گلبرگ روی تو بدید بی شکش هر خار گلزاری شود
4 شیر دل پیش نمکدان لبت چون به جان آید جگر خواری شود
1 برق عشق از آتش و از خون جهد چون به جان و دل رسد بیچون جهد
2 دل کسی دارد که در جانش ز عشق هر زمانی برق دیگرگون جهد
3 کشتیم بر آب دریا هست و من منتظر تا باد دریا چون جهد
4 گر نباشد باد سخت از پیش و پس بو که این کشتیم با هامون جهد
1 هر که سرگردان این سودا بود از دو عالم تا ابد یکتا بود
2 هر که نادیده در اینجا دم زند چو حدیث مرد نابینا بود
3 کی تواند بود مرد راهبر هر که او همچون زنان رعنا بود
4 راهبر تا درگه حق گام گام هم بره بینا و هم دانا بود
1 قدم درنه اگر مردی درین کار حجاب تو تویی از پیش بردار
2 اگر خواهی که مرد کار گردی مکن بی حکم مردی عزم این کار
3 یقین دان کز دم این شیرمردان شود چون شیر بیشه شیر دیوار
4 چو بازان جای خود کن ساعد شاه مشو خرسند چون کرکس به مردار
1 واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید واقعهای مشکل است بسته دری بی کلید
2 تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست خویش بباید فروخت عشق بباید خرید
3 پی نبری ذرهای زانچه طلب میکنی تا نشوی ذرهوار زانچه تویی ناپدید
4 واقعهای بایدت تا بتوانی شنید حوصلهای بایدت تا بتوانی چشید
1 دلبرم رخ گشاده میآید تاب در زلف داده میآید
2 در دل سنگ لعل میبندد کو چنین لب گشاده میآید
3 شهسوار سپهر از پی او میرود کو پیاده میآید
4 زلف برهم فکنده میگذرد خلق برهم فتاده میآید
1 اشک ریز آمدم چو ابر بهار ساقیا هین بیا و باده بیار
2 توبهٔ من درست نیست خموش وز من دلشکسته دست بدار
3 جام درده پیاپی ای ساقی تا کنم جان خویش بر تو نثار
4 تا که جامی تهی کنم در عشق پر برآرم ز خون دیده کنار
1 یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید
2 آخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز تا با فروغ رویت اندر برابر آید
3 یارب چه آفتابی کانجا که پرتو توست هم وهم تیره گردد هم فهم ابتر آید
4 چه جای وهم و فهم است کاندر حوالی تو نه روح لایق افتد نه عقل در خور آید
1 با لب لعلت سخن در جان رود با سر زلف تو در ایمان رود
2 عقل چون شرح لب تو بشنود پیش لعلت از بن دندان رود
3 هر که او سرسبزی خط تو دید چون قلم سر بر خط فرمان رود
4 چون ببیند پستهٔ خط فستقیت در خط تو با دل بریان رود
1 یا دست به زیر سنگم آید یا زلف تو زیر چنگم آید
2 در عشق تو خرقه درفکندم تا خود پس ازین چه رنگم آید
3 هر دم ز جهان عشق سنگی بر شیشهٔ نام و ننگم آید
4 آن دم ز حساب عمر نبود گر بی تو دمی درنگم آید