عشق آبم برد گو آبم ببر از عطار نیشابوری غزل 393
1. عشق آبم برد گو آبم ببر
روز آرام و به شب خوابم ببر
...
1. عشق آبم برد گو آبم ببر
روز آرام و به شب خوابم ببر
...
1. ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
...
1. ای تو را با هر دلی کاری دگر
در پس هر پرده غمخواری دگر
...
1. پیر ما میرفت هنگام سحر
اوفتادش بر خراباتی گذر
...
1. آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر
زیر و زبر شدم ز تو، چیست صواب ای پسر
...
1. نیست مرا به هیچ رو، بی تو قرار ای پسر
بی تو به سر نمیشود، زین همه کار ای پسر
...
1. جان به لب آوردم ای جان درنگر
میشوم با خاک یکسان درنگر
...
1. گر ز سر عشق او داری خبر
جان بده در عشق و در جانان نگر
...
1. باد شمال میوزد، طرهٔ یاسمن نگر
وقت سحر ز عشق گل، بلبل نعره زن نگر
...
1. ساقیا گه جام ده گه جام خور
گر به معنی پختهای می خام خور
...
1. چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر
چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر
...
1. گرفتم عشق روی تو ز سر باز
همی پرسم ز کوی تو خبر باز
...