1 ره عشاق بی ما و من آمد ورای عالم جان و تن آمد
2 درین ره چون روی کژ چون روی راست که اینجا غیر ره بین رهزن آمد
3 رهی پیش من آمد بی نهایت که بیش از وسع هر مرد و زن آمد
4 هزارن قرن گامی میتوان رفت چه راه است این که در پیش من آمد
1 تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد
2 روزی برون آمد ز شب طالب فنا گشت از طلب شور جهانسوزی عجب در انجمن افتاده شد
3 رویت ز برقع ناگهان یک شعله زد آتش فشان هر لحظه آتش صد جهان در مرد و زن افتاده شد
4 چون لب گشادی در سخن جان من آمد سوی تن تا مرده بیخود نعرهزن مست از کفن افتاده شد
1 در راه تو هر که راهبر شد هر لحظه به طبع خاک تر شد
2 هر خاک که ذرهٔ قدم گشت در عالم عشق تاج سر شد
3 تا تو نشوی چو ذره ناچیز نتوانی ازین قفس به در شد
4 هر کو به وجود ذره آمد فارغ ز وجود خیر و شر شد
1 عشق را پیر و جوان یکسان بود نزد او سود و زیان یکسان بود
2 هم ز یکرنگی جهان عشق را نو بهار و مهرگان یکسان بود
3 زیر او بالا و بالا هست زیر کش زمین و آسمان یکسان بود
4 بارگاه عشق همچون دایره است صد او با آستان یکسان بود
1 برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید
2 بگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بد تا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدید
3 تو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شوی در میان جان تو گنجی نهان آید پدید
4 تو طلسم گنج جانی گر طلسمت بشکنی ز اژدها هرگز نترسی گنج جان آید پدید
1 کسی کو هرچه دید از چشم جان دید هزاران عرش در مویی عیان دید
2 عدد از عقل خاست اما دل پاک عدد گردید از گفت زبان دید
3 چو این آن است و آن این است جاوید چرا پس عقل احول این و آن دید
4 چو دریا عقل دایم قطره بیند به چشم او نشاید جاودان دید
1 بردار صراحیی ز خمار بربند به روی خرقه زنار
2 با دردکشان دردپیشه بنشین و دمی مباش هشیار
3 یا پیش هوا به سجده درشو یا بند هوا ز پای بردار
4 تا چند نهان کنی به تلبیس این دین مزورت ز اغیار
1 دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرد تاوان از که جوید
2 دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید
3 مرا گفتی که ترک ما بگفتی به ترک زندگانی کس بگوید
4 کسی کز خوان وصلت سیر نبود چرا باید که دست از تو بشوید
1 صبح از پرده به در میآید اثر آه سحر میآید
2 یا کسی مشک ختن میبیزد یا نسیم گل تر میآید
3 خیز ای ساقی و میده به صبوح که حریف چو شکر میآید
4 پسری کز خط سبزش چو قلم دل عشاق به سر میآید
1 هر که را ذرهای وجود بود پیش هر ذره در سجود بود
2 نه همه بت ز سیم و زر باشد که بت رهروان وجود بود
3 هر که یک ذره میکند اثبات نفس او گبر یا جهود بود
4 در حقیقت چو جمله یک بودست پس همه بودها نبود بود