87 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار عطار نیشابوری

1 پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد

2 بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

3 در میان بیخودان مست دردی نوش کرد در زبان زاهدان بی‌خبر افسانه شد

4 آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح وز همه کارث جهان یکبارگی بیگانه شد

1 عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد فریاد ز کفار به یک بار برآمد

2 در صومعه‌ها نیم شبان ذکر تو می‌رفت وز لات و عزی نعرهٔ اقرار برآمد

3 گفتم که کنم توبه در عشق ببندم تا چشم زدم عشق ز دیوار برآمد

4 یک لحظه نقاب از رخ زیبات براندند صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد

1 چون لبش درج گهر باز کند عقل را حاملهٔ راز کند

2 یارب از عشق شکر خندهٔ او طوطی روح چه پرواز کند

3 هیچ کس زهره ندارد که دمی صفت آن لب دمساز کند

4 تیرباران همهٔ شادی دل غم آن غمزهٔ غماز کند

1 هر زمانم عشق ماهی در کشاکش می‌کشد آتش سودای او جانم در آتش می‌کشد

2 تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد گاه می‌سوزد چو عود و گه دمی خوش می‌کشد

3 شحنهٔ سودای او شوریدگان عشق را هر نفس چون خونیان اندر کشاکش می‌کشد

4 عشق را با هفت چرخ و شش جهت آرام نیست لاجرم نه بار هفت و نی غم شش می‌کشد

1 نه قدر وصال تو هر مختصری داند نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند

2 هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد او قیمت عشق تو آخر قدری داند

3 آن لحظه که پروانه در پرتو شمع افتد کفر است اگر خود را بالی و پری داند

4 سگ به ز کسی باشد کو پیش سگ کویت دل را محلی بیند جان را خطری داند

1 در عشق به سر نخواهم آمد با دامن تر نخواهم آمد

2 بی خویش شدم چنان که هرگز با خویش دگر نخواهم آمد

3 از حلقهٔ عاشقان بی دل یک لحظه بدر نخواهم آمد

4 تا جان دارم ز عشق جانان یک ذره به سر نخواهم آمد

1 گر آه کنم زبان بسوزد بگذر ز زبان جهان بسوزد

2 زین سوز که در دلم فتادست می‌ترسم از آن که جان بسوزد

3 این سوز که از زمین دل خاست بیم است که آسمان بسوزد

4 این آتش تیز را که در جان است گر نام برم زبان بسوزد

1 آن را که غمت به خویش خواند شادی جهان غم تو داند

2 چون سلطنتت به دل درآید از خویشتنش فراستاند

3 ور هیچ نقاب برگشایی یک ذره وجود کس نماند

4 چون نیست شوند در ره هست جان را به کمال دل رساند

1 چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد

2 لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد

3 اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری تورا آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد

4 یقین می‌دان که هم هر دو بود هم هیچیک نبود یقین نبود گمان باشد گمان نبود یقین باشد

1 روی تو کافتاب را ماند آسمان را به سر بگرداند

2 مرکب عشق تو چو برگذرد خاک در چشم عقل افشاند

3 هر که عکس لب تو می‌بیند دهنش پهن باز می‌ماند

4 زلف شبرنگ و روی گلگونت می‌کند هر جفا که بتواند

آثار عطار نیشابوری

87 اثر از غزلیات در دیوان اشعار عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی