با لب لعلت سخن در جان از عطار نیشابوری غزل 334
1. با لب لعلت سخن در جان رود
با سر زلف تو در ایمان رود
...
1. با لب لعلت سخن در جان رود
با سر زلف تو در ایمان رود
...
1. دل به امید وصل تو باد به دست میرود
جان ز شراب شوق تو بادهپرست میرود
...
1. تا سر زلف تو درهم میرود
در جهان صد خون به یک دم میرود
...
1. چه سازی سرای و چه گویی سرود
فروشو بدین خاک تیره فرود
...
1. گر نسیم یوسفم پیدا شود
هر که نابینا بود بینا شود
...
1. هر گدایی مرد سلطان کی شود
پشهای آخر سلیمان کی شود
...
1. چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
...
1. هر که صید چون تو دلداری شود
عاجزی گردد گرفتاری شود
...
1. یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود
یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
...
1. ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود
وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
...
1. هرچه در هر دو جهان جانان نمود
تو یقین میدان که آن از جان نمود
...
1. رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود
کو روی را ز دیر به خلقان نمینمود
...