چون سیمبران روی به گلزار از عطار نیشابوری غزل 299
1. چون سیمبران روی به گلزار نهادند
گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند
...
1. چون سیمبران روی به گلزار نهادند
گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند
...
1. عاشقانی کز نسیم دوست جان میپرورند
جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند
...
1. از می عشق نیستی هر که خروش میزند
عشق تو عقل و جانش را خانه فروش میزند
...
1. چون لبش درج گهر باز کند
عقل را حاملهٔ راز کند
...
1. هر که درین دایره دوران کند
نقطهٔ دل آینهٔ جان کند
...
1. آفتاب رخ آشکاره کند
جگرم ز اشتیاق پاره کند
...
1. هر زمانی زلف را بندی کند
با دل آشفته پیوندی کند
...
1. دل ز میان جان و دل قصد هوات میکند
جان به امید وصل تو عزم وفات میکند
...
1. هر که عزم عشق رویش میکند
عشق رویش همچو مویش میکند
...
1. عشق توام داغ چنان میکند
کآتش سوزنده فغان میکند
...
1. زلف شبرنگش شبیخون میکند
وز سر هر موی صد خون میکند
...
1. گر فلک دیده بر آن چهرهٔ زیبا فکند
ماه را موی کشان کرده به صحرا فکند
...