1 هر آن دردی که دلدارم فرستد شفای جان بیمارم فرستد
2 چو درمان است درد او دلم را سزد گر درد بسیارم فرستد
3 اگر بی او دمی از دل برآرم که داند تا چه تیمارم فرستد
4 وگر در عشق او از جان برآیم هزاران جان به ایثارم فرستد
1 ای چو چشم سوزن عیسی دهانت هست گویی رشتهٔ مریم میانت
2 چون دم عیسیزنی از چشم سوزن چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت
3 آنچه بر مریم ز راه آستین زد میتوان یافت از هوای آستانت
4 ماه کو از آسمان سازد زمینی بر زمین سر مینهد از آسمانت
1 از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد
2 روز به شب نمیرسد تا ز خیال زلف تو بر دل من ز چارسو خیل بلا نمیرسد
3 بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد چون من دلشکسته را بیش دعا نمیرسد
4 میرسد از دو جزع تو تیر بلا به جان من گرچه صواب نیست آن هیچ خطا نمیرسد
1 نگارم دوش شوریده درآمد چو زلف خود بشولیده درآمد
2 عجایب بین که نور آفتابم به شب از روزن دیده درآمد
3 چو زلفش دید دل بگریخت ناگه نهان از راه دزدیده درآمد
4 میان دربست از زنار زلفش به ترسایی نترسیده درآمد
1 عقل در عشق تو سرگردان بماند چشم جان در روی تو حیران بماند
2 ذرهای سرگشتگی عشق تو روز و شب در چرخ سرگردان بماند
3 چون ندید اندر دو عالم محرمی آفتاب روی تو پنهان بماند
4 هر که چوگان سر زلف تو دید همچو گویی در خم چوگان بماند
1 ذوق وصلت به هیچ جان نرسد شرح رویت به هر زبان نرسد
2 سر زلفت به دست چون آرم دست موری به آسمان نرسد
3 با سر زلفت تو دو عالم را سر یک موی امتحان نرسد
4 نرسد بوی زلف تو به دلم تا که کار دلم به جان نرسد
1 حدیث فقر را محرم نباشد وگر باشد مگر زآدم نباشد
2 طبایع را نباشد آنچنان خوی که هرگز رخش چون رستم نباشد
3 سخن میرفت دوش از لوح محفوظ نگه کردم چو جام جم نباشد
4 هرآنکس کو ازین یک جرعه نوشید مر او را کعبه و زمزم نباشد
1 چون سیمبران روی به گلزار نهادند گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند
2 تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار نار از رخ گل در دل گلنار نهادند
3 در کار شدند و می چون زنگ کشیدند پس عاشق دلسوخته را کار نهادند
4 تلخی ز می لعل ببردند که می را تنگی ز لب لعل شکربار نهادند
1 چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند
2 چهرهای دیدند جانبازان که جان درباختند بهرهای گویی ز عمر جاودان برداشتند
3 چون سبکروحی او دیدند مخموران عشق سر به سر بر روی او رطل گران برداشتند
4 جمله رویا روی و پشتا پشت و همدرد آمدند نعره و فریاد از هفت آسمان برداشتند
1 هر که عزم عشق رویش میکند عشق رویش همچو مویش میکند
2 هر که ندهد این جهان را سه طلاق همچو دزد چار سویش میکند
3 او نیاید در طلب اما ز شوق دل به صد جان جستجویش میکند
4 او نگردد نرم از اشکم ولیک اشک دایم شست و شویش میکند