جان در مقام عشق به جانان از عطار نیشابوری غزل 239
1. جان در مقام عشق به جانان نمیرسد
دل در بلای درد به درمان نمیرسد
...
1. جان در مقام عشق به جانان نمیرسد
دل در بلای درد به درمان نمیرسد
...
1. در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد
عشق تو خود عالی است عقل در آن نمیرسد
...
1. از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد
...
1. مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد
...
1. ذوق وصلت به هیچ جان نرسد
شرح رویت به هر زبان نرسد
...
1. شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد
پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد
...
1. ای به خود زنده مرده باید شد
چون بزرگان به خرده باید شد
...
1. پیر ما وقت سحر بیدار شد
از در مسجد بر خمار شد
...
1. قصهٔ عشق تو چون بسیار شد
قصهگویان را زبان از کار شد
...
1. یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
...
1. در راه تو هر که راهبر شد
هر لحظه به طبع خاک تر شد
...
1. چو خورشید جمالت جلوهگر شد
چو ذره هر دو عالم مختصر شد
...