برقع از خورشید رویش از عطار نیشابوری غزل 251
1. برقع از خورشید رویش دور شد
ای عجب هر ذرهای صد حور شد
...
1. برقع از خورشید رویش دور شد
ای عجب هر ذرهای صد حور شد
...
1. بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد
در بن دیر مغان ره زن اوباش شد
...
1. بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد
دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد
...
1. چون عشق تو داعی عدم شد
نتوان به وجود متهم شد
...
1. گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد
از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد
...
1. هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد
همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شد
...
1. هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد
مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد
...
1. جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
...
1. در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد
فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد
...
1. تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد
پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد
...
1. پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد
...
1. تا دل لایعقلم دیوانه شد
در جهان عشق تو افسانه شد
...