چو جان و دل ز می عشق دوش از عطار نیشابوری غزل 216
1. چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد
دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد
...
1. چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد
دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد
...
1. دل دست به کافری بر آورد
وآیین قلندری بر آورد
...
1. خطی سبز از زنخدان می بر آورد
مرا از دل نه کز جان می بر آورد
...
1. زندهٔ عشق تو آب زندگانی کی خورد
عاشق رویت غم جان و جوانی کی خورد
...
1. درد من هیچ دوا نپذیرد
زانکه حسن تو فنا نپذیرد
...
1. چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد
از رشک روی مه را در صد نگار گیرد
...
1. چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد
به نظارهٔ جمالت همه تن شکر بگیرد
...
1. چون پرده ز روی ماه برگیرد
از فرق فلک کلاه برگیرد
...
1. چو قفل لعل بر درج گهر زد
جهانی خلق را بر یکدگر زد
...
1. دست در دامن جان خواهم زد
پای بر فرق جهان خواهم زد
...
1. عشق آمد و آتشی به دل در زد
تا دل به گزاف لاف دلبر زد
...