1 شرح لب لعلت به زبان مینتوان داد وز میم دهان تو نشان مینتوان داد
2 میم است دهان تو و مویی است میانت کی را خبر موی میان مینتوان داد
3 دل خواستهای و رقم کفر کشم من بر هر که گمان برد که جان مینتوان داد
4 گر پیش رخت جان ندهم آن نه ز بخل است در خورد رخت نیست از آن مینتوان داد
1 دست با تو در کمر خواهیم کرد قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد
2 در سر زلف تو سر خواهیم باخت کار با تو سر به سر خواهیم کرد
3 چون لب شیرین تو خواهیم دید پای کوبان شور و شر خواهیم کرد
4 چون ز چشمت تیرباران در رسد ما ز جان خود سپر خواهیم کرد
1 نه به کویم گذرت میافتد نه به رویم نظرت میافتد
2 آفتابی که جهان روشن ازوست ذرهٔ خاک درت میافتد
3 در طلسمات عجب موی شکاف زلف زیر و زبرت میافتد
4 در جگردوزی و جان سوزی سخت چشم پر شور و شرت میافتد
1 نام وصلش به زبان نتوان برد ور کسی برد ندانم جان برد
2 وصل او گوهر بحری است شگرف ره بدو مینتوان آسان برد
3 دوش سرمست درآمد ز درم تا قرار از من سرگردان برد
4 زلف کژ کرد و برافشاند دلم برد شکلی که چنان نتوان برد
1 دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت
2 جان چو شد نزدیک جانان دید دل را نزد او غصهها کردش ز پشت دست دندان برگرفت
3 ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و پس برقع صورت ز پیش روی جانان برگرفت
4 جان ز خود فانی شد و دل در عدم معدوم گشت عقل حیلتگر به کلی دست ازیشان برگرفت
1 بار دگر پیر ما رخت به خمار برد خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد
2 دین به تزویر خویش کرد سیهرو چنانک بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد
3 نعرهٔ رندان شنید راه قلندر گرفت کیش مغان تازه کرد قیمت ابرار برد
4 در بر دیندار دیر چست قماری بکرد دین نود ساله را از کف دیندار برد
1 هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد
2 کار دو جهان من جاوید نکو گردد گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد
3 از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد کاید به سر کویت در خاک درت افتد
4 گر عاشق روی خود سرگشته همی خواهی حقا که اگر از من سرگشتهترت افتد
1 عاشق تو جان مختصر که پسندد فتنه تو عقل بی خبر که پسندد
2 روی تو کز ترک آفتاب دریغ است در نظر هندوی بصر که پسندد
3 روی تو را تاب قوت نظری نیست در رخ تو تیزتر نظر که پسندد
4 چون بنگنجد شکر برون ز دهانت از لب تو خواستن شکر که پسندد
1 عکس روی تو بر نگین افتاد حلقه بشکست و بر زمین افتاد
2 شد جهان همچو حلقهای بر من تا که چشمم بر آن نگین افتاد
3 دور از رویت آتشم در دل زان لب همچو انگبین افتاد
4 آب رویم مبر که بی رویت قسم من آه آتشین افتاد
1 ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد
2 زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد ترسا بچه آن دارد دیوانه از آنم کرد
3 دوش آن بت شنگانه میداد به پیمانه وز کعبه به بتخانه زنجیر کشانم کرد
4 کردم ز پریشانی در بتکده دربانی چون رفت مسلمانی بس نوحه که جانم کرد