1 پشت بر روی جهان خواهیم کرد قبله روی دلستان خواهیم کرد
2 سود ما سودایی عشقت بس است گرچه دین و دل زیان خواهیم کرد
3 خاصه عشقش را که سلطان دل است مرکبی از خون روان خواهیم کرد
4 دل اگر خون شد ز عشقش باک نیست کین چنین کاری به جان خواهیم کرد
1 تا زلف تو همچو مار میپیچد جان بی دل و بی قرار میپیچد
2 دل بود بسی در انتظار تو در هر پیچی هزار میپیچد
3 زان میپیچم که تاج را چندین زلف تو کمندوار میپیچد
4 بس جان که ز پیچ حلقهٔ زلفت در حلقهٔ بی شمار میپیچد
1 هر دل که ز خویشتن فنا گردد شایستهٔ قرب پادشا گردد
2 هر گل که به رنگ دل نشد اینجا اندر گل خویش مبتلا گردد
3 امروز چو دل نشد جدا از گل فردا نه ز یکدگر جدا گردد
4 خاک تن تو شود همه ذره هر ذره کبوتر هوا گردد
1 زندهٔ عشق تو آب زندگانی کی خورد عاشق رویت غم جان و جوانی کی خورد
2 هر که خورد از جام دولت درد دردت قطرهای تا که جان دارد شراب شادمانی کی خورد
3 جان چو باقی شد ز خورشید جمالت تا ابد ذرهای اندوه این زندان فانی کی خورد
4 گر فصیح عالمی باشد به پیش عشق تو تا نه لال آید زلال جاودانی کی خورد
1 سر زلف تو بوی گلزار دارد لب لعل تو رنگ گلنار دارد
2 از آن غم که یکدم سر گل نبودت ببین گل که چون پای بر خار دارد
3 اگر روی تو نیست خورشید عالم چرا خلق را ذره کردار دارد
4 وگر نقطهٔ عاشقان نیست خالت چرا عاشقان را چو پرگار دارد
1 گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
2 چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد
3 بشکافت تنم غمزهٔ تو گرچه چو مویی است یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد
4 گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد
1 جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد
2 وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد
3 هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
4 آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد
1 رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح تا سر شب بشکند تیغ کشیده است صبح
2 روی نهفته است تیر روی نهاده است مهر پشت بداده است ماه هین که رسیده است صبح
3 بر سر زنگی شب همچو کلاه است ماه بر در قفل سحر همچو کلید است صبح
4 ای بت بربطنواز پردهٔ مستان بساز کز رخ هندوی شب پرده دریده است صبح
1 عشق تو مست جاودانم کرد ناکس جملهٔ جهانم کرد
2 گر سبکدل شوم عجب نبود که می عشق سر گرانم کرد
3 چون هویدا شد آفتاب رخت راست چون سایهای نهانم کرد
4 چون نشان جویم از تو در ره تو که غم عشق بینشانم کرد
1 بس نظر تیز که تقدیر کرد تا رخ زیبای تو تصویر کرد
2 روی تو عقلم صدف عشق ساخت چشم تو جانم هدف تیر کرد
3 نرگس جادوت دل از من ربود گفت که این جادوی کشمیر کرد
4 جادوی کشمیر نیارد همی پیش تو یک مسئله تقریر کرد