صبح بر شب شتاب میآرد از عطار نیشابوری غزل 180
1. صبح بر شب شتاب میآرد
شب سر اندر نقاب میآرد
1. صبح بر شب شتاب میآرد
شب سر اندر نقاب میآرد
1. دل درد تو یادگار دارد
جان عشق تو غمگسار دارد
1. سر زلف تو بوی گلزار دارد
لب لعل تو رنگ گلنار دارد
1. فرو رفتم به دریایی که نه پای و نه سر دارد
ولی هر قطرهای از وی به صد دریا اثر دارد
1. هر که بر روی او نظر دارد
از بسی نیکوی خبر دارد
1. لب تو مردمی دیده دارد
ولی زلف تو سر گردیده دارد
1. بر در حق هر که کار و بار ندارد
نزد حق او هیچ اعتبار ندارد
1. زین درد کسی خبر ندارد
کین درد کسی دگر ندارد
1. دلی کز عشق جانان جان ندارد
توان گفتن که او ایمان ندارد
1. اگر درمان کنم امکان ندارد
که درد عشق تو درمان ندارد
1. بار دگر پیر ما رخت به خمار برد
خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد
1. آتش عشق آب کارم برد
هوس روی او قرارم برد