جانا شعاع رویت در جسم از عطار نیشابوری غزل 168
1. جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد
وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد
1. جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد
وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد
1. اسرار تو در زبان نمیگنجد
واوصاف تو در بیان نمیگنجد
1. تا زلف تو همچو مار میپیچد
جان بی دل و بی قرار میپیچد
1. هر دل که ز خویشتن فنا گردد
شایستهٔ قرب پادشا گردد
1. بودی که ز خود نبود گردد
شایستهٔ وصل زود گردد
1. گر نکوییت بیشتر گردد
آسمان در زمین به سر گردد
1. دلی کز عشق او دیوانه گردد
وجودش با عدم همخانه گردد
1. اگر دردت دوای جان نگردد
غم دشوار تو آسان نگردد
1. قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد
خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد
1. عاشق تو جان مختصر که پسندد
فتنه تو عقل بی خبر که پسندد
1. خطش مشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه از جان می برآرد
1. خطی کان سرو بالا میدرآرد
برای کشتن ما میدرآرد