1 ای آفتاب طفلی در سایهٔ جمالت شیر و شکر مزیده از چشمهٔ زلالت
2 هم هر دو کون برقی از آفتاب رویت هم نه سپهر مرغی در دام زلف و خالت
3 بر باد داده دل را آوازهٔ فراقت در خواب کرده جان را افسانهٔ وصالت
4 عقلی که در حقیقت بیدار مطلق آمد تا حشر مست خفته در خلوت خیالت
1 ای بی نشان محض نشان از که جویمت گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت
2 تو گم نهای و گمشدهٔ تو منم ولیک تا یافت یافت مینتوان از که جویمت
3 دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف من گمشده درین دو میان از که جویمت
4 پیدا بسی بجستمت اما نیافتم اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت
1 ای چو چشم سوزن عیسی دهانت هست گویی رشتهٔ مریم میانت
2 چون دم عیسیزنی از چشم سوزن چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت
3 آنچه بر مریم ز راه آستین زد میتوان یافت از هوای آستانت
4 ماه کو از آسمان سازد زمینی بر زمین سر مینهد از آسمانت
1 ای مشک خطا خط سیاهت خورشید درم خرید ماهت
2 هرگز به خطا خطی نیفتاد سر سبزتر از خط سیاهت
3 در عالم حسن پادشاهی جان همه عاشقان سپاهت
4 چون بنده شدند پادشاهانت مینتوان خواند پادشاهت
1 ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت آب حیات رشحی از جام جانفزایت
2 هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت
3 هم چرخ خرقهپوشی در خانقاه عشقت هم جبرئیل مرغی در دام دل ربایت
4 در سر گرفته عالم اندیشهٔ وصالت در چشم کرده کوثر خاک در سرایت
1 ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت
2 هستی هر دو عالم در هستی تو گمشد ای هستی تو کامل باری زهی ولایت
3 ای صد هزار تشنه، لبخشک و جان پرآتش افتاده پست گشته موقوف یک عنایت
4 غیر تو در حقیقت یک ذره مینبینم ای غیر تو خیالی کرده ز تو سرایت
1 رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح تا سر شب بشکند تیغ کشیده است صبح
2 روی نهفته است تیر روی نهاده است مهر پشت بداده است ماه هین که رسیده است صبح
3 بر سر زنگی شب همچو کلاه است ماه بر در قفل سحر همچو کلید است صبح
4 ای بت بربطنواز پردهٔ مستان بساز کز رخ هندوی شب پرده دریده است صبح
1 صبح دم زد ساقیا هین الصبوح خفتگان را در قدح کن قوت روح
2 در قدح ریز آب خضر از جام جم باز نتوان گشت ازین در بی فتوح
3 توبه بشکن تا درست آیی ز کار چند گویی توبهای دارم نصوح
4 مطربا قولی بگو از راهوی راه راه راهوی است اندر صبوح
1 کشتی عمر ما کنار افتاد رخت در آب رفت و کار افتاد
2 موی همرنگ کفک دریا شد وز دهان در شاهوار افتاد
3 روز عمری که بیخ بر باد است با سر شاخ روزگار افتاد
4 سر به ره در نهاد سیل اجل شورشی سخت در حصار افتاد
1 عکس روی تو بر نگین افتاد حلقه بشکست و بر زمین افتاد
2 شد جهان همچو حلقهای بر من تا که چشمم بر آن نگین افتاد
3 دور از رویت آتشم در دل زان لب همچو انگبین افتاد
4 آب رویم مبر که بی رویت قسم من آه آتشین افتاد