ای آفتاب سرکش یک ذره از عطار نیشابوری غزل 144
1. ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت
آب حیات رشحی از جام جانفزایت
1. ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت
آب حیات رشحی از جام جانفزایت
1. ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت
هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت
1. رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح
تا سر شب بشکند تیغ کشیده است صبح
1. صبح دم زد ساقیا هین الصبوح
خفتگان را در قدح کن قوت روح
1. کشتی عمر ما کنار افتاد
رخت در آب رفت و کار افتاد
1. عکس روی تو بر نگین افتاد
حلقه بشکست و بر زمین افتاد
1. گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد
زنگی بچهٔ خال تو بر جایگه افتاد
1. چون نظر بر روی جانان اوفتاد
آتشی در خرمن جان اوفتاد
1. چون لعل توام هزار جان داد
بر لعل تو نیم جان توان داد
1. شرح لب لعلت به زبان مینتوان داد
وز میم دهان تو نشان مینتوان داد
1. پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد
خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد
1. عشق تو پرده، صد هزار نهاد
پرده در پرده بی شمار نهاد