1 ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست با درد او بساز که درمان پدید نیست
2 حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس زیرا که حد وادی هجران پدید نیست
3 در زیر خاک چون دگران ناپدید شو این است چارهٔ تو چو جانان پدید نیست
4 ای مرد کندرو چه روی بیش ازین ز پیش چندین مرو ز پیش که پیشان پدید نیست
1 آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
2 هر که خورد از جام عشقت قطرهای تا قیامت مست و حیران خوشتر است
3 تا تو پیدا آمدی پنهان شدم زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
4 درد عشق تو که جان میسوزدم گر همه زهر است از جان خوشتر است
1 اگر دردت دوای جان نگردد غم دشوار تو آسان نگردد
2 که دردم را تواند ساخت درمان اگر هم درد تو درمان نگردد
3 دمی درمان یک دردم نسازی که بر من درد صد چندان نگردد
4 که یابد از سر زلف تو مویی که دایم بی سر و سامان نگردد
1 هر دل که ز عشق بی نشان رفت در پردهٔ نیستی نهان رفت
2 از هستی خویش پاک بگریز کین راه به نیستی توان رفت
3 تا تو نکنی ز خود کرانه کی بتوانی ازین میان رفت
4 صد گنج میان جان کسی یافت کین بادیه از میان جان رفت
1 در زیر بار عشقت هر توسنی چه سنجد با داو ششدر تو هر کم زنی چه سنجد
2 چون پنجههای شیران عشق تو خرد بشکست در پیش زور عشقت تر دامنی چه سنجد
3 جایی که کوهها را یک ذره وزن نبود هیهات میندانم تا ارزنی چه سنجد
4 جایی که صد هزاران سلطان به سر درآیند اندر چنان مقامی چوبکزنی چه سنجد
1 قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد
2 تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را حقا که اگر هرگز یک گل ز چمن خندد
3 از عکس تو چون دریا از موج برآرد دم یاقوت و گهر بارد بر در عدن خندد
4 گر کشته شود عاشق از دشنهٔ خونریزت در روی تو همچون گل از زیر کفن خندد
1 خاک کویت هر دو عالم در نیافت گرد راهت فرق آدم در نیافت
2 ای به بالا برشده چندان که عرش ذرهای شد گرد تو هم در نیافت
3 دولت تو هیچ بی دولت ندید شادی تو لشکر غم در نیافت
4 گنج عشقت در جهان جد و جهد هم مؤخر هم مقدم در نیافت
1 عشق تو به سینه تاختن برد وآرام و قرار من ز من برد
2 تن چند زنم که چشم مستت جانی که نداشتم ز تن برد
3 صد گونه قرار از دل من زلفت به طلسم پرشکن برد
4 عشق تو نمود دستبردی مردی و زنی ز مرد و زن برد
1 خطی کان سرو بالا میدرآرد برای کشتن ما میدرآرد
2 به زیبایی گل سرخش به انصاف خطی سرسبز زیبا میدرآرد
3 بگرد روی همچون ماه گویی هلالی عنبرآسا میدرآرد
4 پری رویا کنون منشور حسنت ز خط سبز طغرا میدرآرد
1 اسرار تو در زبان نمیگنجد واوصاف تو در بیان نمیگنجد
2 اسرار صفات جوهر عشقت میدانم و در زبان نمیگنجد
3 خاموشی به که وصف عشق تو اندر خبر و نشان نمیگنجد
4 آنجا که تویی و جان دل مسکین مویی شد و در میان نمیگنجد