1 هر آن دردی که دلدارم فرستد شفای جان بیمارم فرستد
2 چو درمان است درد او دلم را سزد گر درد بسیارم فرستد
3 اگر بی او دمی از دل برآرم که داند تا چه تیمارم فرستد
4 وگر در عشق او از جان برآیم هزاران جان به ایثارم فرستد
1 هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد
2 کار دو جهان من جاوید نکو گردد گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد
3 از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد کاید به سر کویت در خاک درت افتد
4 گر عاشق روی خود سرگشته همی خواهی حقا که اگر از من سرگشتهترت افتد
1 گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
2 چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد
3 بشکافت تنم غمزهٔ تو گرچه چو مویی است یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد
4 گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد
1 نه به کویم گذرت میافتد نه به رویم نظرت میافتد
2 آفتابی که جهان روشن ازوست ذرهٔ خاک درت میافتد
3 در طلسمات عجب موی شکاف زلف زیر و زبرت میافتد
4 در جگردوزی و جان سوزی سخت چشم پر شور و شرت میافتد
1 در زیر بار عشقت هر توسنی چه سنجد با داو ششدر تو هر کم زنی چه سنجد
2 چون پنجههای شیران عشق تو خرد بشکست در پیش زور عشقت تر دامنی چه سنجد
3 جایی که کوهها را یک ذره وزن نبود هیهات میندانم تا ارزنی چه سنجد
4 جایی که صد هزاران سلطان به سر درآیند اندر چنان مقامی چوبکزنی چه سنجد
1 مرا با عشق تو جان درنگنجد چه از جان به بود آن درنگنجد
2 نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان که اینجا کفر و ایمان درنگنجد
3 چنان عشق تو در دل معتکف شد که گر مویی شود جان درنگنجد
4 چه میگویم که طوفانی است عشقت به چشم مور طوفان درنگنجد
1 حدیث عشق در دفتر نگنجد حساب عشق در محشر نگنجد
2 عجب میآیدم کین آتش عشق چه سودایی است کاندر سرنگنجد
3 برو مجمر بسوز ار عود خواهی که عود عشق در مجمر نگنجد
4 درین ره پاک دامن بایدت بود که اینجا دامن تر درنگنجد
1 جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد
2 جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد
3 سودای زلف و خالت در هر خیال ناید اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
4 در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد
1 جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد
2 وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد
3 هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
4 آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد
1 اسرار تو در زبان نمیگنجد واوصاف تو در بیان نمیگنجد
2 اسرار صفات جوهر عشقت میدانم و در زبان نمیگنجد
3 خاموشی به که وصف عشق تو اندر خبر و نشان نمیگنجد
4 آنجا که تویی و جان دل مسکین مویی شد و در میان نمیگنجد