1 دمیده بر رخ آن نازنین خط بنفشه سان بگرد یاسمین خط
2 جهان گیرد بخط دور لعلش سلیمان است و دارد برنگین خط
3 ببین جوشیده بر سر چشمهٔ نوش مثال مور گرد انگبین خط
4 نکرده تا نوشته کلک تقدیر رقم بر صفحهٔ روی چنین خط
1 افسردگانیم از باده کوشط تا دروی افتیم غلتیم چون بط
2 غم لشگر انگیزد وران بلاخیز کو جام و ساقی کو عود و بربط
3 آفاق دیدم انفس رسیدم من ذایدانیه ما شفته قط
4 صدچون سروشش حلقه بگوشش ناخوانده او لوح ننوشته او خط
1 هزاران آفرین بر جان حافظ همه غرقیم در احسان حافظ
2 ز هفتم آسمان غیب آمد لسان الغیب اندر شان حافظ
3 پیمبر نیست لیکن نسخ کرده اساطیر همه دیوان حافظ
4 چه دیوان کز سپهرش جم دیوان نموده کوکب رخسان حافظ
1 شمع رویش چو برافروخت ببزم ابداع همچو انجام در آغاز یکی داشت شعاع
2 تافت بر طلعت ساقی پس از آن برباده آمدی مجلسیان را بنظر این اوضاع
3 جلوه یکتا و مجالی بودش گوناگون هست در عین تفرد به هزاران انواع
4 نبود بیش ز یک پرده نوای عشاق بر مخالف ره این راست نیاید بسماع
1 جدا شد از بر من یار گلعذار دریغ دریغ از ستم چرخ بیم دار دریغ
2 نمود ساکن بیت الحزن چو یعقوبم ربود یوسف من گرگ روزگار دریغ
3 چمن شگفت و مرا عقدهٔ ز دل نگشود گلی نچیدم و بگذشت نوبهار دریغ
4 معلمی که ورق پیش من نهاد آغاز نوشت بر سبق من نخست بار دریغ
1 ساقی بیا که عمر گران مایه شد تلف دایم نخواهد این در جان ماند در صدف
2 طفلی است جان و مهد تن او راقرارگاه چون گشت راهرو فکند مهدیک طرف
3 در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف
4 ز آغاز کار جانب جانان همی روم مرگ ار پسند نفس نه جانراست صد شعف
1 ای بکوی عافیت برداشته آهنگ عشق بین عقاب عقل را چون صعوه ای در چنگ عشق
2 ای بلی گوی صلاخوان سرخوان بلا جان بکن بدرود بین منصورها آونگ عشق
3 جان و ایمان عقل و دانش کی بیاید در حساب چون نهد در شه نشین بزم دل اورنگ عشق
4 مرد رزم و عشق شیرافکن نه ای یکسوی رو ای خرد آزرمی آخر تو کجا و جنگ عشق
1 نقش دیوان قضا آیتی از دفتر عشق آسمان بی سر و پائی بود از کشور عشق
2 نه همین سینه بر آتش زدهٔ اوست خلیل که بهرگوشه بسی سوخته از آذر عشق
3 شرر سینهٔ ما گر چه گرفتی آفاق با همه سوز بود اخگری از مجمر عشق
4 آب حیوان که خضر زندهٔ جاویداز اواست هست یکقطره ای از چشمهٔ جانپرور عشق
1 دل هیکل توحید است دل مظهر ذات حق دل منبع تجرید است دل مظهر ذات حق
2 دل عرش مجید او دیدش همه دید او کو دید و ندید او دل مظهر ذات حق
3 تختی بصفات شه کی بود و که شد آگه جز درگه این خرگه دل مظهر ذات حق
4 دل صورت ذات او مجموع صفات او بل فانی و مات او دل مظهر ذات حق
1 هان وامگیر رخش طلب یکزمان ز تک تا بگذری ز دانش اسما تو از ملک
2 گر ترک نفس گیری و فرمان حق بری فرمانبرت شود ز سما جمله تا سمک
3 دُر گران عشق بدست آر ار کسی ورنه چه سود خرقه و دستار با حنک
4 در این مس بدن زر خالص نهاده حق آنکس شناسد آنکه کند قلب خود محک