1 در دل از شمع رخش انجمنی ساختهاند بی گل و سنبل و نسرین چمنی ساختهاند
2 از کران ازلی تا به کران ابدی درج در کسوت یک پیرهنی ساختهاند
3 وه چه عقد النظری نی نی سرالسر است جز یکی نیست چسان ما و منی ساختهاند
4 شد تجلی جلالی سبب مظهر قهر این دوبینان ز چه رو اهرمنی ساختهاند
1 هر آنگو دیده بگشاید براو چشم از جهان بندد ز جان یکسر برید آنکس که دل بر جان جان بندد
2 مخوانم زان قد و طلعت بسوی طوبی و جنت بلی جائی که او باشد که دل بر این و آن بندد
3 مه من سر بسر مهر است نبندد در بروی کس اگر بندد همان آتش بجان آن پاسبان بندد
4 در میخانه خواهد محتسب بندد بفصل گل بپای داوری میرم که دست این عوان بندد
1 دل نبود آن دلی که نه دله باشد مشغله را کن یله مشعله باشد
2 نامهٔ حق است دل بحق بنگارش نیست روا پرنقوش باطله باشد
3 گام بره چون زنی که در پی کامی پای تو چوبین ورله چیچله باشد
4 بعد مسافت اگرچه در ره او نیست تا سر کویش هزار مرحله باشد
1 بر دلم قهر و رضای تو لذیذ بر تنم رنج و شفای تو لذیذ
2 همه اطوار تو زیبا و پسند فرق سر تا کف پای تو لذیذ
3 خواه مهر از تو رسد خواه جفا مهر تو نغز و جفای تو لذیذ
4 چه بسازی چه بسوزی سازیم چه ولا و چه بلای تو لذیذ
1 سر که ندارد ز تو سودا بگور دیده که بیند نه بروی تو کور
2 نی چه خطا رفت کدامین سراست کز نمک لعل تواش نیست شور
3 جمله عوالم بتو باشد عیان نور رخت گشته نهان از ظهور
4 دیدهٔ خفاش چه و نور مهر طاقت پروانه چه ونار طور
1 جاء الصبا بعطر ریاحین و الزهر از زلف یار میرسد این باد مشک اثر
2 پیک خجستهٔ مقدم فرخنده مرحبا اهلا حمام کعبة لیلای ما الخبر
3 در آرزوی سر و قد خوش خرام او القلب طول عمری فی دربها انتظر
4 آدم باین جمال نیامد باین جهان حوراء جنة هی ماهذه بشر
1 روردهٔ میناکشی چشم سیه مستش نگر واندر فن عاشق کشی حسن زبردستش نگر
2 از بهر قتل عاشقان مژگان او ناوک زنان از قامتش تیر و کمان ز ابروی پیوستش نگر
3 شد خونخوری آئین او کس جان نبرداز کین او تا ساعد سیمین او رنگین بخون دستش نگر
4 چون ماهی در خون طپان هردم هزاران دل وجان زین بحر عشق بیکران افتاده در شستش نگر
1 رخ است این یا قمر یا آتش طور چه روی است این تعالی خالق النور
2 بیاض چهرهات چون صبح روشن سواد طرهات چون شام دیجور
3 نمکندانی است یاقوتی دهانت نمکپاش دلم بر زخم ناسور
4 اگر زلفت نبودی پای بندم بعالم میفکندم از لبت شور
1 گل می دمد ز شاخ و وزد باد نوبهار ساقی تفقدی کن و جامی ز می بیار
2 در کشتزار حسن رخش سبزه میدمد رخش نظر بر آن بتفرج بسبزه زار
3 یک صفحه از صحیفهٔ حسنت بود بهشت در باب شرح وصل تو فصلی است نوبهار
4 دریای خون بسینهٔ ما موج میزند منعم مکن ز گریه که نبود باختیار
1 ریزد عرق ز روی تو یادانه گهر ام حل فیک عقد ثریا علی قمر
2 نور الجبین ام هو بالطور مضئة زلف است بر عذار تو یا عود بر جمر
3 سرو قباپوش خطائی کند خرام در الدموع حیث خطا طرفنا نثر
4 طاق است ابروی تو در آفاق بس بلند وتر قسیکم فاصابت بلا و تر