1 به این لطافت و رو تازه ارغوان نشود باعتدال قدت سرو در جنان نشود
2 فرو تنی بهمه تن شده است پیشهٔ من که سجدهات چو کنم غیر بدگمان نشود
3 فشانم اشک چو باران ز دیده ای یاران خبر کنید که تا کاروان روان نشود
4 بآن رسید که آهی کشم ز سینه خویش که با رقیب خود آن ایار مهربان نشود
1 دل بشد از دست یاران فکر درمانش کنید مرهم زخم عجین از آب پیکانش کنید
2 شهسوارم میرود ای اشک راهش را ببند ای سپاه ناله زود آهنگ میدانش کنید
3 گر رود از اشک سیل انگیز و آه شعله خیز شور محشر میشود یاران پشیمانش کنید
4 خسرو چابک سوارم عزم جولان کرده است معشر عشاق سزها گوی چوگانش کنید
1 جهان گیرئی کز سیاهی برآید ز شمشیر ابروی ماهی برآید
2 هر افسون و نیرنگ کآید ببابل ز جادوی زلف سیاهی برآید
3 جوانا مبر جور ز اندازه ترسم که از سینه گرمی آهی برآید
4 چو افتاده ما را که کام دگرها اگر از تو گاهی نه گاهی برآید
1 پارسایان ریائی ز هوا بنشینند گر بخاک در میخانهٔ چو ما بنشینند
2 پرگشایان ز کمانخانهٔ ابروت سهام بگذشتند ز دل تا بکجا بنشینند
3 توشه حسنی و عار آیدت از من باری خسروان کی شده بارند و گدا بنشینند
4 پارسایان مژه را در حق چشم بیمار گو به محراب دو ابرو بدعا بنشینند
1 بمن گر یک نظر آن ماه زیبا منظر اندازد به پای انداز نظاره تن زارم سراندازد
2 صبا آمد عبیر افشان تو گوئی آتشین رویم ززلف عنبرینش عودی اندر مجمر اندازد
3 ندانم تا بکی گردون خلاف طبع ما گردد خدا این چرخ کج رفتار از گردش دراندازد
4 بلندی چون دهند اجرام علوی از حضیض او را کز اوج التفاتش چشم لطف دلبر اندازد
1 خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند کرد ویران نگهت خانهٔ ایمانی چند
2 مژه گان نیست چه آورده ز بهر قتلم کافر چشم سیه مست تو پیکانی چند
3 آن نه دندان بودت درج بدرج گوهر سفته حکاک ازل دُر درخشانی چند
4 گیسوی تست مسلسل شده یا بهر دلی است پی تحریک جنون سلسله جنبانی چند
1 ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
2 ای که در حضرت او یافتهٔ بار ببر عرضهٔ بندگی بیسر و سامانی چند
3 کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود منتظر بر سر راهند غلامانی چند
4 عشق صلح کل و باقی همه جنگست و جدل عاشقان جمع و فرق جمع پریشانی چند
1 یار با ما بیوفائی میکند بی سبب از ما جدائی میکند
2 میکند با آشنا بیگانگی با رقیبان آشنائی میکند
3 راه مردم میزند گیسوی او شمع رویش رهنمائی میکند
4 کاسهٔ گردون بکف بگرفته مهر وز فروغ او گدائی میکند
1 گل رنگ نگار ما ندارد بوی خوش یار ما ندارد
2 زیباست چمن ولی صفائی بی لاله عذار ما ندارد
3 در در صدف نگوئی این بحر چون دُر کنار ما ندارد
4 نغز است ربیع و لیک آنی چون تازه بهار ما ندارد
1 گر آسمان دو سه روزی بمدعا گردد بود که گوشه چشمی بسوی ما گردد
2 نشستهام برهت روز و شب بامیدی که خاک راه توام بلکه توتیا گردد
3 اگر تو زهر چشانی مرا بود تریاق وگر تو درد رسانی مرا دوا گردد
4 ز غنچه لبش ار عقده دلم نگشاد کیم نسیم بهاری گره گشاه گردد