1 از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو تا سر رود بسر رو و تا پا بپا بپو
2 بر نقش ما سوا خط بطلان بیا بکش از لوح دل محبت اغیار رو بشو
3 یاران ز باده سرخوش و در سر ترا خمار جامی بزن بطرف چمن نوگلی ببو
4 چون یاد دوست میرود اندر ملامتم ای مدعی هر آنچه توانی بگو بگو
1 راه عشق است و بهرگام دوصد جان بگرو عشق سریست نهانی به دراز گفت و شنو
2 کی شود این دل بی حاصل ما طعمه عشق بر این مرغ هما خرمنی از جان بدو جو
3 بسکه نزدیک بود شارع مقصد دور است تا یکی ای دل دیوانه بهر سو تک و دو
4 این همه عکس که آغازی وانجامش نیست از فروغ رخ آن مهر بود یک پرتو
1 ای مهر همچو مه ز رخت کرده کسب ضو خال رخ تو برده ز مشک ختن گرو
2 از طرف بام چرخ برین باد و صد هراس سر میکشد برای تماشات ماه نو
3 بینم خراب حال دل ای عیسوی نفس پا از سرم مکش نفسی از برم مرو
4 در هر دلی که عشق بر افراشت رایتی او رنگ سلطنت چه و طرف کلاه کو
1 قد کاد شمسی تخفی شعاعه یا صحبت نوحوا حیوو داعه
2 گرداری ای شاه عزم هلاکم این تیغ و این سرسمعاً و طاعه
3 تا کی نمائی خصمی بعشاق دعنا و سلمی یا دهر ساعه
4 یا لیت فاها بالقول فاهت کی اذهقت عن ذوقی البساعه
1 چو ماه چارده دارم نگاری چاردهساله دمیده بر عذارش خط چو بر گرد قمر هاله
2 عرق بنشسته بر روی تو یا بر برگ گل شبنم حباب است این به روی جام می یا بر سمن ژاله
3 به کلگشت چمن بخرام و در طرف گلستان بین به گل از قامتت سرو و خجل از عارضت لاله
4 ترا ساغر به لب در بزم غیر و گوش بر مطرب مرا از خون دل باشد شراب و مطرب از ناله
1 ای نرگست سحر آفرین لعلت شکرخا آمده مو عنبرین رو یاسمین زلفت سمن سا آمده
2 بسته بخونریزی کمر در خانه ای زین جلوه گر یا معشر الناس الحذر ترکی بیغما آمده
3 کاکل بدوش آویخته زلف مسلسل ریخته در شهر شور آمیخته کآشوب دلها آمده
4 ای آفتاب خاوری رشک بتان آذری دیگر چو تو از مادری کمتر بدنیا آمده
1 گیرم نقاب برفکنی از رخ چو ماه کو تاب یک کرشمه و کو طاقت نگاه
2 یک شمه از طراوت رویت بهار و باغ یک پرتو از فروغ رخت نور مهر و ماه
3 یکبار رخش نازبرون تا ز و باز بین عشاق را جبین مذلت به خاک راه
4 در خون نگر بمالم دل مردمان چشم بر پا نموده از مژگان رایت سپاه
1 از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده
2 برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده
3 ابروی او آبروی ماه نو را ریخته شمع از آزرم رویش خویش بر آذر زده
4 خط بطلان زان قد چون نیشکر کلک قدر برالفهای قد سیمین بران یکسر زده
1 دل مستمند و حیران بهوای آب و دانه زحرم سرای شاهی بخرابه کرده خانه
2 چکنم چه سربپوشم که بهر طرف نیوشم نرسد بگوش هوشم بجز از لبت ترانه
3 بحصار دیدهٔ کل همه نقش اوست حاصل بسواد اعظم دل نبود جز آن یگانه
4 همه بر در نیازش که چه در رسد زنازش همگی ز سوز و سازش بسرود عاشقانه