1 شد وقت آنکه باز هوای چمن کنم آمد بهار و فکر شراب کهن کنم
2 حاشا که با جمال جهانگیر عارضت نظاره جانب گل و برگ سمن کنم
3 در دوزخ از خیال توام دست میدهد دوزخ بیاد روی تو گلشن شکن کنم
4 بهر نثار مقدم تو هر دم از سرشک دامان خویش پر ز عقیق یمن کنم
1 تحمل از غم تو یا ز روزگار کنم بغیر آنکه خورم خون دل چکار کنم
2 اگر عناصر این نه فلک ورق گردد غمت رقم نشود گرچه اختصار کنم
3 بطول روز قیامت شبی ببایستی که با تو من گله از درد انتظار کنم
4 ببزم غیر مکش می روا مدار که من مدام بی تو بخون جگر مدار کنم
1 گرم صدبار میرانی مدامت مدح گو باشم اگر خون مرا ریزی که بازت خاک کو باشم
2 بخون آلودهٔ تیغ ویم همدم مده غسلم بدین تقریب شاید روز محشر سرخ روباشم
3 بملک عشق گر من بی سر و پایم مکن عیبم که در میدان عشقت بهرچوگان تو گوباشم
4 تن ار چون رشته سازم عشق آن یوسف کنم زیبد ولی چون زال غزال از خریداران او باشم
1 فغان که سخت به افسوس می رود ایام نه جام باده به دور و نه دور چرخ به کام
2 نه غیر بر سر صلح و نه چرخ بر سر مهر نه بخت تیره مساعد نه یار وحشی رام
3 ببرد از دلم آن زلف بیقرار قرار ربود چشم دلارام او ز جان آرام
4 به عشوه هر سر مویت ز من دلی طلبد به حیرتم که من این نیم دل دهم به کدام
1 چولاله بی گل روی تو داغم بود زهر از فراقت در ایاغم
2 چه در کعبه چه دردیر و خرابات ترا جویا ترا اندر سراغم
3 درون تیره ام را ده فروغی کز این ظلمت سرابخشد فراغم
4 شبم تار وره مقصود نایاب چه باشد گر بر افروزی چراغم
1 اگر فرزانهام بهرچه از زلفت در اغلالم اگر دیوانهام چون بی نصیب از سنگ اطفالم
2 دل من نی همین زان ماه مهر آسا نیاساید غمی از نورسد هر دم از این چرخ کهن سالم
3 ندارم شوق پرواز گلستان ماهم آوازان خوشا وقتی که در کنج قفس ریزد پر و بالم
4 چو تار طرهٔ شمع شب افروزم شده روزم مثال خال مشکین غزالم تیره احوالم
1 ز اشک و آه اندر بوتهٔ تصعید و تقطیرم اگر باورنداری بین ز اشک سرخ اکسیرم
2 مشو سرپیچ چون زلف شب آسایت حذر فرما ز افغان سحرگاه وزدود آه شبگیرم
3 بشارت ای گروه کودکان دیوانهٔ آمد حذر ای معشر فرزانگان بگسیخت زنجیرم
4 هوای عشقبازی با جوانانم دگر نبود برآنم تا بیابم پیری و در پای او میرم
1 صبحگاهان بسوی خانهٔ خمّار شدم سرکشیدم دو سه پیمانه و از کار شدم
2 نور آن مهر زهر ذره نمودارم شد که اناالحق شنوا از در و دیوار شدم
3 چنگ در دامن دلدار زدم دوش بخواب بود دستم بدل خویش که بیدار شدم
4 آب هر روی جمیلی و جمالش نم و یم عکس او بود هر آنی که بدویار شدم
1 زور و زر ننگرد او عجز و سکون آوردیم نخرد علم و خرد رو بجنون آوردیم
2 یار یکرنگی و دلخواست از آن اینهمه رنگ گاه از دیده گه ازچهره برون آوردیم
3 نامد اندر خور سلطان غمت کشور عقل رو از این خطه سوی ملک جنون آوردیم
4 گرچه دردی کش گردون شدمی روز نخست حالیا شور تو از چرخ فزون آوردیم
1 از روز ازل می خور و رندانه سرشتیم برجبهه بجز قصّهٔ عشقت ننوشتیم
2 زاهد تو بما دعوت فردوس مفر ما ما باغ بهشت از پی دیدار بهشتیم
3 از عشق نکوهش منما خسته دلان را کز خامهٔ صنعیم چه زیبا و چه زشتیم
4 جامی بکف آرید و بنوشید عزیزان فرداست که بر تارک خم ماهمه خشتیم