1 آنکه شیران را کشیدی در شطن وانکه پیلان را نشاندی در عطن
2 وانکه جاکردی بفرق فرقدین بلکه بالاتر ز فرقد یا پرن
3 نی همین اقلیم ظاهر راشه است هست میر ما ظهر مع ما بطن
4 نی همین مهرجهان را صورت است ملک معنی را بود پرتوفکن
1 بر افتی ای فراق از روزگاران که یاران را جدا کردی ز یاران
2 بما امروز نگذارندش اغیار بروز داوری هم دادخواهان
3 نقاب عنبرین از صبح رخسار برافکن تا برآید بامدادان
4 نشاید دم زدن ورنه نبایست باین سنگین دلی سیمین عذاران
1 راه خواهی رخت بر دریا فکن کام جوئی قید من و مافکن
2 بلبلی تو لال چون توسن مباش شورشی در گنبد مینا فکن
3 لا احب الافلین گو چون خلیل چشم دل بر شاهد یکتا فکن
4 خواهی ار آذر گلستان گرددت خیز و نعلین دوکون از پافکن
1 شدم صدره به زیر سنگ طفلان در جنون پنهان ولیکن باز پیدا کرده ما را محنت دوران
2 ببین چشم تر ما را مگو از نوح و طوفانش که او یک بار طوفان دید و ما هر لحظه صد طوفان
3 نبخشد دیدهام را نور غیر از خاک آن درگه نسازد سوز دل خاموش الا آب آن پیکان
4 دل رنجور از خود میرود هر لحظه چون طفل تسلّی میدهندش از قدوم وی پرستاران
1 کلاه دلربائی بر سرش بین نیاز کج کلاهان بر درش بین
2 بنفشه سرزده گرد شقایق بدور یاسمن نیلوفرش بین
3 نماید دعوی کیش مسیحا ز لب اعجاز و از خط دفترش بین
4 گرت خواهش بود سیر گلستان به سنبل زاره گلبرگ ترش بین
1 ای رخت برگ گل سور و لبان نیز چنان سخنت آب حیاتست و دهان نیز چنان
2 نیست ریحان چوخطت نافهٔ چین نیز چنین سرو نبود چو قدت نخل جنان نیز چنان
3 سرکه پامال تو ای سروروان گشت چه غم سر نثار قدمت نقد روان نیز چنان
4 گرچه فحش است بکاغذ دوسه حرفی بنویس که چو شهد است بیان تو بَنان نیز چنان
1 از بهترین سلالهٔ آدم توئی بهین بر مهترین کلالهٔ حوا توئی مهین
2 در خاتم رسالتی ای ختم انبیا همچو نگین به خاتم و چون نقش درنگین
3 تو بَدرِ ازهری و همه انبیا سُها تو مهر انوری و نجومند مرسلین
4 بحر است علم و طفل دبستانت ار بود آن بحر بیکران و پر از لؤلؤ ثمین
1 فتنه چسان بپا شود خیز بیا که همچنین آب حیات چون رود جلوه نما که همچنین
2 عمر دوباره چون گرفت مرده ز لعل عیسوی چون تو برفتی از برم باز بیا که همچنین
3 غنچه چگونه بشکفد از دم صبح مشک بیز دل بگشا از آن دهن نغمه سرا که همچنین
4 مهرچگونه سرزند از افق فلک بخاک سایهٔ سرو خود فکن بر سر ما که همچنین
1 فلک گشته سرگشتهٔ کوی او بود روی عالم همه سوی او
2 همی می رسد بر مشام دلم ز گل خاصه از اهل دل بوی او
3 مه و مهر بین بر کمیت فلک شب و روز اندر تکاپوی او
4 نه آغاز پیدا نه انجام و هست تمامی یکی پرتو روی او
1 حرف اغیار دغا در حق یاران مشنو آشنایان بگذار و پی بیگانه مرو
2 ای که در مزرع روی تو دهد حاصل مهر بینوایم بنوازم که رسد وقت درو
3 بامیدی که بابروت مشابه گردد ز ریاضت شده چون موی میانت مه نو
4 پیش آنروی گل و سنبل و زلفی که ترا است خرمن مه بجوی خوشه پروین بدو جو