کلاه دلربائی بر سرش بین از حکیم سبزواری غزل 145
1. کلاه دلربائی بر سرش بین
نیاز کج کلاهان بر درش بین
...
1. کلاه دلربائی بر سرش بین
نیاز کج کلاهان بر درش بین
...
1. ای رخت برگ گل سور و لبان نیز چنان
سخنت آب حیاتست و دهان نیز چنان
...
1. از بهترین سلالهٔ آدم توئی بهین
بر مهترین کلالهٔ حوا توئی مهین
...
1. فتنه چسان بپا شود خیز بیا که همچنین
آب حیات چون رود جلوه نما که همچنین
...
1. فلک گشته سرگشتهٔ کوی او
بود روی عالم همه سوی او
...
1. حرف اغیار دغا در حق یاران مشنو
آشنایان بگذار و پی بیگانه مرو
...
1. از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو
تا سر رود بسر رو و تا پا بپا بپو
...
1. راه عشق است و بهرگام دوصد جان بگرو
عشق سریست نهانی به دراز گفت و شنو
...
1. ای مهر همچو مه ز رخت کرده کسب ضو
خال رخ تو برده ز مشک ختن گرو
...
1. قد کاد شمسی تخفی شعاعه
یا صحبت نوحوا حیوو داعه
...
1. چو ماه چارده دارم نگاری چاردهساله
دمیده بر عذارش خط چو بر گرد قمر هاله
...
1. ای نرگست سحر آفرین لعلت شکرخا آمده
مو عنبرین رو یاسمین زلفت سمن سا آمده
...