1 به تیغم گرنمائی سینه صد چاک فوادی یبتغیک القلب یهواک
2 تو هرگز گر نمیآری ز من یاد فانی طول عمری است انساک
3 ز سر تا پا همه حسن و ملاحت تعالی من بهذا الحسن سواک
4 ترا سرو چمن گفتن زهی ظلم ومابدر الدیاجی منک حاشاک
1 ای که ریزی بدل ریشم از آن حقه نمک حقه بازی ز دهان تو بیاموخت فلک
2 جلوه گر چون بخرامی تو بود ذکر ملک بهر پاس تو زهر چشم یداللّه معک
3 یک طرف ریخته از بی گنهان خون و ز مکر یکسو آویختهٔ از طره چو زهاد حنک
4 من دریغ آیدم آلوده شود دامن تو زاهدا از در میخانه برو دور ترک
1 زدی مشاطهات شانه به سنبل که میآرد صبا بوی قرنفل
2 ببین از ناب می بر عارضش خوی چو شبنم صبحدم بنشسته بر گل
3 چه سازم با دلی کورا نباشد نه تاب التفات و نی تغافل
4 زدندی خوشه چینان تو آتش مرا در خرمن صبر و تحمل
1 چه شوری بود یاران بر سر دل ز غم گوئی سرشته پیکر دل
2 نریزد ساقی بزم محبت بجز خوناب غم در ساغر دل
3 بجز سوزش نسازد هیچ باطبع گلستان خلیل است آذر دل
4 بر آتش پارهها برمیفشاند مگر بال سمندر شد پر دل
1 فلک دوران زند بر محور دل وجود هر دو عالم مظهر دل
2 اگر اکسیر درد عشق خواهی بیا شو از گدایان در دل
3 هر آن کالا که در بازار عشق است بجو سرمایهاش از کشور دل
4 هر آن نقشی که بر لوح از قلم رفت نوشته دست حق بر دفتر دل
1 ای قامت تو سرو لب جویبار دل وی طلعت تو صورت باغ و بهار دل
2 افکنده عقد زلف تو در کار جان گره در طرهٔ تو تیره شده روزگار دل
3 گو نگهتی ز گیسوی مشکین او صبا کز حد گذشت بر سر ره انتظار دل
4 نی از وصال خرم و نی از فراق خوش افتادهام بورطهٔ حیرت ز کار دل
1 هست در سینه سل بدیده سبل زین طعامی که کرده خصم دغل
2 گه شدش یوم لیل و لیلش یوم بوم آسا زهی ضلال و زلل
3 گه ز امکان برد بواجب پی گه نهد از حدوث طرح جدل
4 آنکه از هستیش نمود اثبات بیند امکان حدوث وضع علل
1 دهید شیشهٔ صهبای سالخورده بدستم کنون که شیشهٔ تقوای چند ساله شکستم
2 کتاب و خرقه و سجاده رهن باده نمودم بتار چنگ زدم و چنگ و تار سبحه گسستم
3 فتاده لرزه بر اندام من ز جلوهٔ ساقی خدا نکرده مبادا فتد پیاله ز دستم
4 مرا به گل چه سر و کار کز تو بشکفدم دل مرا بباده چه حاصل که از نگاه تو مستم
1 ترا چون مهر با غیر است و اسرار نهانی هم برو ارزانی او باد این لطف زبانی هم
2 مرایکجرعه می از دستت ای ساقی بسی خوشتر ز شهد شکر مصری ز آب زندگانی هم
3 چونقش صورت زیبندهات ای رشک مهرویان نبسته خامه نقاش چین و کلک مانی هم
4 رخت را جام جم گفتند و هم آیینهٔ حق بین خطت تعویذ جان خواندند خط سبع المثالی هم
1 علی صدغ لیلی تهب النسیم از این غصه دل اوفتاده دو نیم
2 هر آنکس که چشم ترا دید و گفت الا ان هذا لسحر عظیم
3 رقیبش بما بر سر خشم بود قنا ربنا ذالعذاب الالیم
4 بهاران شد و میدمد گل ز شاخ فدعنی و کاساً رحیقاً ندیم