19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری

1 تا بکی یار بکام دگران خواهد بود چشم امید دل من نگران خواهد بود

2 زان تعلل وز ما صبر و تحمل تا چند ما بر این شیوه و دلدار بران خواهد بود

3 عوض بادهٔ گلگون صراحی چندم شیشهٔ دیده ز خون جرعه فشان خواهد بود

4 تا کیم شعلهٔ دل روشنی خلوت و یار شمع در انجمن مدعیان خواهد بود

1 مستانه بیرون تاخته تا عقل و دین یغما کند با چشم جادو ساخته تا عالمی شیدا کند

2 بربسته مژگان تو صف تا عالمی سازد تلف دل میبرد از هر طرف چشم تو وحاشا کند

3 غارت کند از یک نگه دین و دل آن چشم سیه قتل اسیران بی گنه آن شوخ بی پروا کند

4 گه کشته خواهد عالمی گه زنده میسازد همی احیا چو عیسی هردمی زان لعل شکر خواکند

1 دل خود تنگ ز غنچه دهنی باید ساخت روز خود تیره ز زلف سیهی باید کرد

2 خاطر خویش پریشان ز پریشان موئی دل شکسته ز شکست کلهی باید کرد

3 مصر دل بایدت از بهر عزیزی آراست یوسف جان بدر از قعر چهی باید کرد

4 تا بکی معتکف کاخ هوس باید بود کاروان رفت دلا رو برهی باید کرد

1 تشنهٔ نوش لبت چشمهٔ حیوان چکند خفتهٔ خاک درت روضهٔ رضوان چه کند

2 آن که از خاک نشینانِ درِ اهل دل است تخم جم کی نگرد ملک سلیمان چه کند

3 هرکه گردید بدور حرم اهل صفا ننگرد صف صفا قطع بیابان چه کند

4 لذت چاشنی عشق تو هر کس که برد عافیت میشودش درد تو درمان چه کند

1 آنشوخ که با ما بسر کینه وری بود استاد فلک در فن بیدادگردی بود

2 کز نوخطش انگیخت بسی فتنه به عالم نبود عجبی آفت دور قمری بود

3 گفتی که بود سر و سهی چون قد دلبر بر سر و کجا دستهٔ گلبرگ طری بود

4 دارد به لبش نسبتی از لعل کی او را اعجاز مسیحی و کلام شکری بود

1 گر راندیم ز بزم و شدی همنشین غیر بر من گذشت لیک طریق وفا نبود

2 گلچین بباغ اندر و بلبل برون در خود رسم تازه ایست نخست این بنا نبود

3 ما آشیان بگوشهٔ بامت گرفتهایم رحمی که ظلم صید حرم را روا نبود

4 کی یار هست چون من رند گدای را در درگهی که راه نسیم صبا نبود

1 به محفلی که تو ای چون منی که راه دهد که عرض حال گدا پیش پادشاه دهد

2 ز خلق بر درت ای شه پناه آوردم اگر تو نیز برانی که ام پناه دهد

3 فتاده باز بشوخی و شی سر و کارم که ملک عقل بیغما ز یک نگاه دهد

4 که نزد قامت او دم زند ز سرو چمن که پیش طلعت او شرح حسن ماه دهد

1 زمین خوردازمیش دُردی چوچشمش پرخماری شد بچرخ افتادازآن شوری چوزلفش بیقراری شد

2 ز عشقش دلفروزان مهرومه چون مجمر سوزان هلال ازدرد شوق ابرویش زردو نزاری شد

3 به بستان صباحت سرگران اوراخرامی بود ز شوق قداو ز اشک صنوبر جویباری شد

4 نمی یم دید از بحرغمش خون دردلش زدموج زسوزش کوه را داغی رسید و لاله زاری شد

1 که اندر این کاروان یارب چه کس می‌رفت و می‌آمد که از روز ازل بانگ جرس می‌رفت و می‌آمد

2 زهی زان نور بی‌پایان خهی زان عشق بی‌انجام شهاب بیکران بی‌حد قبس می‌رفت و می‌آمد

3 شد از شرب نهان ما تو گویی محتسب آگه که بر دور سرای ما عسس می‌رفت و می‌آمد

4 ز دست خصم بدگو تا چه آید بر سرم گو باز به سوی آن شکرلب چون مگس می‌رفت و می‌آمد

1 حسن رخی کان تراست ماه ندارد گو بر رخش طره سیاه ندارد

2 این چه گیاه خط است وین چه گل روی خلد چو این گل چو آن گیاه ندارد

3 دُرکه نهان کرده ای بحقّهٔ یاقوت جوهرئی را نبوده شاه ندارد

4 دل که بیغما ربودی از کف او جان غیر دو چشم خودت گواه ندارد

آثار حکیم سبزواری

19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار حکیم سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی