بمن گر یک نظر آن ماه زیبا از حکیم سبزواری غزل 85
1. بمن گر یک نظر آن ماه زیبا منظر اندازد
به پای انداز نظاره تن زارم سراندازد
...
1. بمن گر یک نظر آن ماه زیبا منظر اندازد
به پای انداز نظاره تن زارم سراندازد
...
1. خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند
کرد ویران نگهت خانهٔ ایمانی چند
...
1. ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
...
1. یار با ما بیوفائی میکند
بی سبب از ما جدائی میکند
...
1. گل رنگ نگار ما ندارد
بوی خوش یار ما ندارد
...
1. گر آسمان دو سه روزی بمدعا گردد
بود که گوشه چشمی بسوی ما گردد
...
1. در دل از شمع رخش انجمنی ساختهاند
بی گل و سنبل و نسرین چمنی ساختهاند
...
1. هر آنگو دیده بگشاید براو چشم از جهان بندد
ز جان یکسر برید آنکس که دل بر جان جان بندد
...
1. دل نبود آن دلی که نه دله باشد
مشغله را کن یله مشعله باشد
...
1. بر دلم قهر و رضای تو لذیذ
بر تنم رنج و شفای تو لذیذ
...
1. سر که ندارد ز تو سودا بگور
دیده که بیند نه بروی تو کور
...
1. جاء الصبا بعطر ریاحین و الزهر
از زلف یار میرسد این باد مشک اثر
...