1 خصمان تو لاف سپر زرد زدند شش پنج به گاه ماندن نرد زدند
2 گر سرد سخن شدند وا مرد زدند با دولت تو بر آهن سرد زدند
1 چون باز خیال تو پر و بال زند در جان رهی عشق تو چنگال زند
2 آن کس که نه از وصال تو نال زند شاید که ز چشم خویش قیقال زند
1 هر شب که رهی فال ز روی تو زند مرغی شود و بال به سوی تو زند
2 هر نعره که پاسبان کوی تو زند گوییکه زجان مهرجوی تو زند
1 ترکان ملک با خرد و باهوشند حور شَبَه زلف و دیو آهن پوشند
2 دیوند چو روز رزم جان را کوشند حورند چو پیش تخت شه مینوشند
1 خصمان ملک چو جغد در ویرانند دایم همه را همچو مگس میرانند
2 خود را چو همای از چه قِبَل میدانند کز چشم چو سیمرغ همی پنهانند
1 گر بر فلک از تاجوران راه کنند وز قدرت و قدر دست بر ماه کنند
2 ور دست فلک ز دهر کوتاه کنند آخر همه خطبه بر ملکشاه کنند
1 ای شاه تورا ماه نگین خواهد بود زیرِ قدمت ملک زمین خواهد بود
2 ملک تو ز روم تا به چین خواهد بود ملک تو ز روم تا به چین خواهد بود
1 تا چند دل تو چشمهٔ نور بود زان چشمهٔ نور چشم بد دور بود
2 ملک و سپه و خزینه معمور بود آن خسرو را که چون تو دستور بود
1 از عمر شبی به کام دل دوشم بود کاواز سرود و رود درگوشم بود
2 بگذشته و بامداد فرموشم بود مهتاب نبود و مه در آغوشم بود
1 حیرت همه در درنگ و سنگ تو بود نصرت همه در شتاب و جنگ تو بود
2 تا پرّ عقاب بر خدنگ تو بود دشمن چو کبوتری به چنگ تو بود