1 جانیکه زمهر توست نقصان نبرد دردی که زکین توست درمان نبرد
2 هرکسکه تورا به طوع فرمان نبرد گر عالم جان شود ز تو جان نبرد
1 تا عصمت ایزدت نکوخواه نکرد توقیع تو اِعتَصَمت بِالله نکرد
2 هرگز ستمی بر دل تو راه نکرد ایزد به غلط تو را شهنشاه نکرد
1 ایزد که بنای دولتت عالی کرد نگذاشت که خصم با تو محتالی کرد
2 گر خصم نکرد دل ز کینت خالی اندیشهٔ تو جهان ازو خالی کرد
1 چون شاه جهان کمان کشیدن گیرد پیروزی از آسمان رسیدن گیرد
2 هر تیر کز آن کمان پریدن گیرد صبحی دگر از ظفر دمیدن گیرد
1 هر تیر که شاه تیر گیر اندازد گویی که ز گردون اثیر اندازد
2 دشمن ز نهیب او چو تیر اندازد گویی که ز چنبران ابه زیرا اندازد
1 ای شاه زمین فلک سریرتو سزد مریخ به جَدْی پرّ تیر تو سزد
2 خورشید نگویم که دبیر تو سزد یک نقطه ز اتوقیعا وزیر تو سزد
1 سلطان علم عدل به هر عالم زد درکشور روم عالمی بر هم زد
2 هر دم ز قیاس عیسی مریم زد نگذاشت که نیز هیچ کافر دم زد
1 من با تو بتا نفس نمییارم زد در موکب تو جرس نمییارم زد
2 جان میدهم و نفس نمییارم زد دست از تو به هیچکس نمییارم زد
1 چون شاه سرای پرده بر هامون زد از دجله و نیل خیمه تا جیحون زد
2 چون بارهٔ تازی از میان بیرون زد کیمخت زمین ز گَرد بر گردون زد
1 هر شب که وصال یار دلبر باشد شب زورق و ماه باد صرصر باشد
2 وان شب که فراق آن سمن بر باشد شب کشتی و آفتاب لنگر باشد