1 در عشق توام امید بهروزی نیست وز عهد شب وصال تو روزی نیست
2 از آتش تو دلم چرا میسوزد چون هیچ تو را عادت دلسوزی نیست
1 در راه نسا ای ملک پاک سرشت جز سنگ ندیدم به دل سبزه و کشت
2 دوزخ درهای گذاشتم ناخوش و زشت چون پیش تو آمدم رسیدم به بهشت
1 آنکسکه چراغ مهر تو در بر یافت در خاک به فر دولت تو زر یافت
2 وانکس که خیال کین تو در سر یافت در آب ز روی خویش نیلوفر یافت
1 تا از برم آن یار پسندیده برفت آرام و قرار از دل شوریده برفت
2 خون دلم از دیده رواست از آنک از دل برود هر آنچه از دیده برفت
1 ای شاه فلک یاد تو را نوش گرفت شمشیر تو را ظفر در آغوش گرفت
2 اقبال تو را غاشیه بر دوش گرفت ادبار مخالف تو را گوش گرفت
1 گر یابد زهره آگهی از نامت خواهد که بهجای میبود در جامت
2 گر ماه ز چرخ بشنود پیغامت آید به زمین و اوفتد در دامت
1 ای راحت جان ما ز دو مرجانت رنج دل ما زچشم پر دستانت
2 ما راکه جراحت است بر سینه و دل بر سینه ز تیر و بر دل از پیکانَت
1 از تیغ چو آب تو به رزم آتش زاد تا خصم ز باد حمله در خاک افتاد
2 از بیم دلش پرآتش و سر بر باد دو دیده پرآب روی بر خاک نهاد
1 خالق همه اقبال خلایق به تو داد تا دهر بود بقای اقبال تو باد
2 تو باده به دست همچنین با دل شاد بدخواه تو جان و خان و مان داده به باد
1 باکم ز منی پای تو اندر گل باد با به ز تویی مراد من حاصل باد
2 گر دل پس از این هوای تو خواهد جست لعنت ز خدای بر من و بر دل باد