1 یافت از یزدان ملک سلطان به شادی هرچه خواست روز شادی روز ما سلطان دین سلطان ماست
2 بند شاهی کرد محکم راه دولت کرد پاک چشم عالم کرد روشن کار گیتی کرد راست
3 وقت وقت رامش است و روز روز عشرت است دست دست خسروست و کار کار پادشاست
4 حاصل آمد شاه را بر سیرتی نیکوترین هرجه از اقبال جست و هر چه از تأیید خواست
1 خلعت سلطان عالم آفتاب دین و داد بر بهاء دین یزدان فرخ و فرخنده باد
2 نجم دولت، میر نواب عجم، عثمانکه هست سروری نیکوسرشت و مهتری فرخ نژاد
3 آن که چون او نامداری هرگز از ایران نخاست وان که چون او رادمردی هرگز از مادر نزاد
4 همت او بر هنرمندان ره محنت ببست دولت او بر خردمندان در نعمت گشاد
1 هر نور و هر نظام که ملک جهان گرفت از سنجر ملک شه آلب ارسلان گرفت
2 صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین شاهی که او به تیغ و به دولت جهانگرفت
3 تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان از شرق تا به غرب همه داستان گرفت
4 نه نه که او همه هنر از خویشتن بیافت حاجت نیامدش که ره باستان گرفت
1 خسروا می خور که خرم جشن افریدون رسید باغ پیروزی شکفت و صبح بهروزی دمید
2 در چنین صد جشن فرخ شادباش و شاه باش کایزد از بهر تو این شاهی و شادی آفرید
3 ملک گیتی دولت عالی تورا دادست و بس چون تو شاهی را ز شاهان دولتی چونین سزد
4 برگزیدی عدل و دینداری و جستی نام نیک لاجرم یزدان تو را از خلق عالم برگزید
1 از زین دین عراق و خراسان مزین است این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است
2 حاجت نیایدش به دلیلی و حاجتی کاقبال او شناخته چون روز روشن است
3 بر قدّ بخت او سَلَبی دوخته است چرخ کاورا ز مهر و ماه گریبان و دامن است
4 با دوستان گنبد دوار هست دوست با دشمنانش کوکب سَیّار دشمن است
1 فرخ ملک مشرق مهمان وزیرست والا عضد دولت نزدیک مجیرست
2 ماه است وزیر و ملک مشرق خورشید خورشید فروزنده بر ماه منیرست
3 ابرست وزیر و عضدالدوله دریاست دریای گهر بخش بر ابر مطیرست
4 آن در هنر و مردی بییار و همال است وین درکرم و رادی بیمثل و نظیرست
1 تا جهان باشد خداوند جهان خاتون بود دولت و اقبال او در مُلْک روزافزون بود
2 تا که باشد تاج شاهی بر سر سلجوقیان تاج دین و تاج دنیا در جهان خاتون بود
3 عز گوناگون بود دائم سزای تاج دین تا سزای تاجگوهرهای گوناگون بود
4 تا رضای او همی جویند سلطان و ملک تا رضای او همی جویند سلطان و ملک
1 ای خسروی که مشرق و مغرب بهم توراست وی داوری که هم عرب و هم عجم تو را است
2 در شرق و غرب خلق خدا جمله شاکرند فضل خدای و رحمت او لاجرم تو راست
3 بیش وکم است ملک جهان حون نگهکنی چندانکه هست ملک جهان بیش وکم توراست
4 دادست کردار ز گیتی تورا دو بهر وان بهرهای که ماند سزاوار هم توراست
1 تا هست جهان دولت سلطان جهان است وز دولت او امن زمین است و زمان است
2 عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است جودش سبب زندگی پیر و جوان است
3 از دولت او در همه آفاق دلیل است وز نصرت او در همه اسلام نشان است
4 دریا دل وگوهر سخن و صاعقهٔ تیغ است باران سپه و بحر کف و برق سِنان است
1 چون خُلد شد خراسان با شادی مُخلٌد از شاه با سعادت محمودِ بن محمد
2 شاهی که بود خواهد تا دامن قیامت هم ملک او مُهَنّا هم بخت او مؤیّد
3 شاهی که در سخاوت صد خسروست تنها شاهیکه در شجاعت صد لشکرست مفرد
4 از بهر افسر او زاید ز آب لؤلؤ وز بهر ساغر او خیزد ز خاک عَسجَد