1 چه گوهرست که کانش خُم دَهاقین است به رنگ لالهٔ نَعمان و بوی نسرین است
2 به مجلس ملکان همنشین زیر و بم است به بزم ناموران مونس ریاحین است
3 نه آینه است ولیکن درو بهدست بتان خیال زلف گرهگیر و جَعد پرچین است
4 ز روی هزل و کنایت عصای پیران است ز روی جدّ و حقیقت نشاط غمگین است
1 تاج دنیا و دین خداوند است در همه کارها خردمندست
2 در خراسان و در عراق امروز کیست کاو را به زهد مانندست
3 چرخ را با بقای دولت او تا جهان است عهد و سوگندست
4 عقل او را قیاس نتوان کرد کس نداند که عقل او چندست
1 شاه جهان که خسرو فرخنده اخترست بر شرق و غرب پادشه عدل گسترست
2 عزمش فرو برندهٔ ملک مخالف است رأیش برآورندهٔ دین پیمبرست
3 سَهمَش به خاورست و نهیبش به باختر وز باختر ولایت او تا به خاورست
4 با آفتاب رای منیرش مقابل است با نوبهار بزم شریفش برابرست
1 صنم من پسری لاله رخ و سیمبرست سخت زیبا صنم و سخت به آیین پسرست
2 من و او هر دو به نام ایزد روزافزونیم هر زمان عشق من و خوبی او بیشترست
3 سروجویان و قمرخواهان بسیار شدند که به بالا و به رخسار چو سرو و قمرست
4 خلقش از حور و پری باز ندانند همی راست گویی پریاش مادر و حورش پدرست
1 کف دست موسای پیغمبرست و یا آتش اژدها پیکرست
2 وگر زآسمان معجز مصطفی فرود آمده بر کف حیدرست
3 کلید فتوح است در هر مصاف هر آدینه پیرایه منبرست
4 زبانی است اندر دهان ظفر که ارواح در نطق او مضمرست
1 چه صورت است که بیجان بدیع رفتارست چه پیکرست که بیدل شگفت گفتارست
2 مساعد قدرست او و ترجمان قضاست وزیر عقل و وکیل سپهر دوارست
3 به تیر ماند و او را بهقیر پیکان است به مرغ ماند و او را ز قار منقارست
4 به پای بسته ولیکن به فرق او سر اوست به تن درست ولیکن به روی بیمارست
1 با من امروز آن شکر لب را زبانی دیگرست وز لطافت بر زبان او نشانی دیگرست
2 نوبرم هر روز داد از بوستان مهر خویش نوبری کامروز داد از بوستانی دیگرست
3 در وفاداری به جان من بسی سوگند خورد تا نگویم من که سوگندش به جانی دیگرست
4 من کنون در عاشقی با او به لونی دیگرم زانکه او در دوستی با من به سانی دیگرست
1 فرخ ملک مشرق مهمان وزیرست والا عضد دولت نزدیک مجیرست
2 ماه است وزیر و ملک مشرق خورشید خورشید فروزنده بر ماه منیرست
3 ابرست وزیر و عضدالدوله دریاست دریای گهر بخش بر ابر مطیرست
4 آن در هنر و مردی بییار و همال است وین درکرم و رادی بیمثل و نظیرست
1 شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست
2 قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست
3 والی به حد شام یکی پهلوان اوست عامل به حد روم یکی کاردار اوست
4 احسان او نگار گر ملک شد مگر زیرا که شرق و غرب همه پرنگار اوست
1 ای آفتاب شاهی تخت آسمان توست ملک زمین مسخر حکم روان توست
2 صاحبقران و خسرو روی زمین تویی دولت همیشه رهبر و صاحبقران توست
3 گر مهرگان توست خجسته عجب مدار نوروز تو خجستهتر از مهرگان توست
4 از هر قیاس، کعبهٔ شاهی، سریر توست وز هر شمار قبلهٔ شاهان مکان توست