1 خداوندی که تاج دین و دنیاست بهدولت دین و دنیا را بیاراست
2 از آن تاجی است در دنیا و در دین که انعلا مرکب او تاج جوزاست
3 دلیل دولتش چون روز روشن بههفت اقلیم گیتی آشکار است
4 ز فر بخت آن سلطان عالم به از کسری و ذوالقرنین و داراست
1 ای خسروی که مشرق و مغرب بهم توراست وی داوری که هم عرب و هم عجم تو را است
2 در شرق و غرب خلق خدا جمله شاکرند فضل خدای و رحمت او لاجرم تو راست
3 بیش وکم است ملک جهان حون نگهکنی چندانکه هست ملک جهان بیش وکم توراست
4 دادست کردار ز گیتی تورا دو بهر وان بهرهای که ماند سزاوار هم توراست
1 ای صاحب اعلی دل تو عالم اعلاست رای تو چو خورشید، درخشنده و والاست
2 گر دهر مُهَنّاست بدین عید همایون این عید همایون به بقای تو مهناست
3 عالم به تو خرم شد و گیتی به تو روشن دولت به تو باقی شد و ملت به تو آراست
4 شغل همه آفاق به فرمان تو شد خوب کار همه احرار به کردار تو شد راست
1 آن خداوندی که او بر پادشاهان پادشاست مستحق عُدّت و مجد و جلال و کبریاست
2 گر به دل خدمت کنی او را سزای خدمت است ور بهجان اورا ثناگویی سزاوار ثناست
3 اوست معبودی به وصف لایزال و لم یزل لم یَزَل او را سریر و لایزال او را سراست
4 زنده او را دان و هست او را شناس از بهر آنک زندهٔ دایم وجود و هست جاویدان بقاست
1 ای سروری که قول تو چون وحی منزل است کارت چون معجزات رسولان مُرسَل است
2 عالی دو آیت است علا و بها بهم در شان دین و دولت تو هر دو منزل است
3 هر روز بر دوام دهد آفتاب نور بر آفتاب جود تو گویی موکل است
4 تا از نسیم خلق تو گیتی معطر است بازار و کار عطر فروشان معطل است
1 روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است
2 تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است
3 تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او کوی ازو حونگلبببتان و خانه زو چونکلسن است
4 همچو فَرخارست مجلس تا که او در مجلس است همچو کشمیرست برزن تا که او در برزن است
1 از زین دین عراق و خراسان مزین است این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است
2 حاجت نیایدش به دلیلی و حاجتی کاقبال او شناخته چون روز روشن است
3 بر قدّ بخت او سَلَبی دوخته است چرخ کاورا ز مهر و ماه گریبان و دامن است
4 با دوستان گنبد دوار هست دوست با دشمنانش کوکب سَیّار دشمن است
1 تا هست جهان دولت سلطان جهان است وز دولت او امن زمین است و زمان است
2 عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است جودش سبب زندگی پیر و جوان است
3 از دولت او در همه آفاق دلیل است وز نصرت او در همه اسلام نشان است
4 دریا دل وگوهر سخن و صاعقهٔ تیغ است باران سپه و بحر کف و برق سِنان است
1 سدید ملک ملک عارض خراسان است صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
2 پناه دین خدای و معین شرع رسول عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
3 لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش قرارگاه سداد و صفای ایمان است
4 گزیده عادت او چشم عقل را بصرست ستوده سیرت او جسم فضل را جان است
1 تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است رکن اسلام خداوند معزّالدین است
2 داور عدل ملکشاه، شه روی زمین که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است
3 آنکه در طاعت و فرمانش شه توران است وانکه در بیعت و پیمانش شه غزنین است
4 بخت هر پادشه از دولت او بیدار است عیش هر تاجوَر از طلعت او شیرین است