1 تاج دنیا و دین خداوند است در همه کارها خردمندست
2 در خراسان و در عراق امروز کیست کاو را به زهد مانندست
3 چرخ را با بقای دولت او تا جهان است عهد و سوگندست
4 عقل او را قیاس نتوان کرد کس نداند که عقل او چندست
1 ذوالجلال است آن که در وصف جلالش بار نیست هرچه خواهد آن کند کاری برو دشوار نیست
2 ملک او را ابتدا و انتها و عزل نیست ذات او را آفت و کیفیت و مقدار نیست
3 آن خداوندی که هست او بینیاز از بندگان وان جهانداری که او را حاجب و جاندار نیست
4 بنده را کسب است و کسب بندگان مخلوق اوست بیقضای او خلایق را یکی کردار نیست
1 روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است
2 تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است
3 تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او کوی ازو حونگلبببتان و خانه زو چونکلسن است
4 همچو فَرخارست مجلس تا که او در مجلس است همچو کشمیرست برزن تا که او در برزن است
1 ای شده ملک و دین ز کلک تو راست کلک تو کار ملک و دین آراست
2 دل صافیت مَطلع قَدَرست کفِ کافیت مقتضای قضاست
3 همت تو محیط چون فلک است نعمت تو بسیط همچو هواست
4 دست تو ابر و جود تو مَطَرست لفظ تو دُرّ و طبع تو دریاست
1 با من امروز آن شکر لب را زبانی دیگرست وز لطافت بر زبان او نشانی دیگرست
2 نوبرم هر روز داد از بوستان مهر خویش نوبری کامروز داد از بوستانی دیگرست
3 در وفاداری به جان من بسی سوگند خورد تا نگویم من که سوگندش به جانی دیگرست
4 من کنون در عاشقی با او به لونی دیگرم زانکه او در دوستی با من به سانی دیگرست
1 سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
2 جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
3 زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود پس نام او چرا زره مشکبار نیست
4 خواهم که بند و حلقهٔ او بِشمَرم یکی هرچند بند وحلقهٔ او را شمارنیست
1 ای صاحب اعلی دل تو عالم اعلاست رای تو چو خورشید، درخشنده و والاست
2 گر دهر مُهَنّاست بدین عید همایون این عید همایون به بقای تو مهناست
3 عالم به تو خرم شد و گیتی به تو روشن دولت به تو باقی شد و ملت به تو آراست
4 شغل همه آفاق به فرمان تو شد خوب کار همه احرار به کردار تو شد راست
1 چه صورت است که بیجان بدیع رفتارست چه پیکرست که بیدل شگفت گفتارست
2 مساعد قدرست او و ترجمان قضاست وزیر عقل و وکیل سپهر دوارست
3 به تیر ماند و او را بهقیر پیکان است به مرغ ماند و او را ز قار منقارست
4 به پای بسته ولیکن به فرق او سر اوست به تن درست ولیکن به روی بیمارست
1 ای سروری که قول تو چون وحی منزل است کارت چون معجزات رسولان مُرسَل است
2 عالی دو آیت است علا و بها بهم در شان دین و دولت تو هر دو منزل است
3 هر روز بر دوام دهد آفتاب نور بر آفتاب جود تو گویی موکل است
4 تا از نسیم خلق تو گیتی معطر است بازار و کار عطر فروشان معطل است
1 از دولت عالی به سعادت ستدم داد زین خلعت فاخر که خداوند مرا داد
2 جون دجلهٔ بغداد مرا بود دو دیده دجله بشد و خانهٔ منگشت چو بغداد
3 در پیش شهنشاه چو دو بیت بگفتم از جود شهنشاه شدم شاعر استاد
4 آباد بر آن شاه که از جود کف او ویران شده بر شاعر نوبر شده آباد