1 خدای عرش گواه و زمانه آگاه است که دین عزیز به سلطان دین ملکشاه است
2 شهی که خاطر پاک و ضمیر روشن او ز هر هنرکه خدا آفریده آگاه است
3 اگر به افسر و گاه است فخر هر ملکی به فرّ طلعت او فخرِ افسر و گاه است
4 ملوک روی سوی درگهش نهادستند که قبلهگاه ملوک خجسته درگاه است
1 چه سنت است که در شهر زینت زَمَنَ است رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است
2 خجسته موسم عیدست کاندرین موسم بر آسمان سعادت ز انجُم انجمن است
3 اگرچه تهنیت از دیگران به نثر نکوست ز من به نظم نکوتر که نظم کار من است
4 سزای تهنیت اندر جهان به نظم و به نثر نظام دین پیمبر مظفر حسن است
1 هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست هفتگردون در کف پیمان سلطان سنجر است
2 جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست کیست در عالم که او سلطان سلطان سنجر است
3 گرچهگیتی روشنیگیرد ز نور آفتاب نور او یک ذره از ایمان سلطان سنجرست
4 ور چه دریا در همه وقتی مثل باشد به جود جود او یک قطره از احسان سلطان سنجرست
1 اگرچه ناموران را تفاخر از هنرست تفاخر هنر از شهریار نامورست
2 جلال دولت عالی جمال ملت حق که پادشاه جهان است و خسرو بشرست
3 اگر زمانه بنازد ز عدل او نه شگفت که عدل او ز حوادث زمانه را سپرست
4 به گِرد رایت او گَرد گر ظفر خواهی که گرد رایت عالیش آیت ظفرست
1 فرخ آن شاهی که هر ماهیش فتحی دیگرست فتح او از یکدگر زیباتر و نیکوترست
2 در جهانداری فتوح او طراز دولت است در مسلمانی خطاب او جمال منبرست
3 تیغ او در عالم از شاهی بساطیگسترید طول او گر بنگری از باختر تا خاورست
4 از نبوت بود معجز هرچه پیغمبر بکرد بینبوت کار او چون معجز پیغمبرست
1 ایام وَرد و موسم عید پیمبرست گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست
2 گلزارها به آمدن آن مزین است محرابها به آمدن این منوّر ست
3 آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است وین همره خطیب و مُصّلی و منبرست
4 آن با عقیق و بُسّد و یاقوت وکهرباست وین با گلاب و غالیه و عود و عنبرست
1 ایام نشاط است که عید است و بهار است گیتی همه پربوی گل و رنگ و نگار است
2 در هر وطنی خرمی از موکب عیدست در هر چمنی تازگی از باد بهارست
3 تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد بر شاخ درختان گل و نسرین که به بار است
4 بر طرف چمن شاخ درختان ز شکوفه مانند بت سیمبر مُشک عِذارست
1 عید اَضْحیٰ رسم و آیین خلیل آزرست عیدفطر اندر شریعت سنت پیغمبرست
2 هر دو عید ملت است و زینت است اسلام را عید دولت طلعت میمون سلطان سنجرست
3 عید ملت خلق را باشد به سال اندر دو روز طلعت او خلق را هر روز عیدی دیگرست
4 آن جهانگیری که آرام جهان از تیغ اوست وان جهانداری که داد او جهان را داورست
1 رای ملک آرای خاتون آفتاب دیگرست بر زمین از آفتاب آسمان روشنترست
2 کرد روشن عالمی از رای ملک آرای خویش آن خداوندی که سلطان جهان را مادرست
3 هست فارغ دل ز احوال خراسان و عراق تا محمد در عراق و در خراسان سنجر ست
4 از پدر گیتی به فرزندان او میراث ماند خصم او رفت از میان و حق بهدست حقورست
1 این چه شادی است که زو در همه عالم خبرست وین چه شکرست که زو در همه عالم اثرست
2 این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم وین چه ابرست که او را ز سعادت مَطَرست
3 وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ وین چه جشن است که پنداری عید دگرست
4 جشن ایام بود رسم جم و افریدون جشن اسلام بقای مَلِک دادگرست