1 ماه است جام باده و شاه است آفتاب سیارگان سپاه و فلک مجلس شراب
2 بر دست شهریار نهادست جام می چون گوهر گداخته بر دست آفتاب
3 شاهی که پیش از آدم و دیدار آدمی دولت همی نمود بهدیدار او شتاب
4 صاحبقِران عدل که گردون بهصد قِران چون او نیاورد ملکی مالک الرقاب
1 نرگس پرخواب او از چشم من بردست خواب سنبل پر تاب او در پشتم آوردست تاب
2 چشممنپرخوابازآن شد پشتمن پرتاب ازاین وین دو حال از هر دو پنداری همی بینم بخواب
3 آن چو سَحّاران اگر پیشه ندارد سِحر صرف وین چو عَطّاران اگر مایه ندارد مشک ناب
4 چیستچندان رنگوزرق ازسِحر آن برمشتری چیست چندان رنگ و بوی از عطر این بر آفتاب
1 منت ایزد را که روشن شد ز نور آفتاب آسمان دولت و ملک شه مالک رقاب
2 از خراسان آفتاب آید همی سوی عراق از عراق آمد کنون سوی خراسان آفتاب
3 آفتابی بر سپهر فضل صافی از غبار آفتابی در بروج سَعد خالی از حجاب
4 آفتابی اختیار دولت صاحب قِران آفتابی افتخار ملت صاحب کتاب
1 چون ز بُرج شیر سوی خوشه آمد آفتاب شد به ابر اندر نهان «حتی توارت بالحجاب»
2 ابر شد مانند چشم عاشقان اندر سِرشک مهر شد مانند روی دلبران اندر نقاب
3 آمد آن خیل بهاری را کنون وقت مَشیب آمد آن فصل خزانی را کنون روز شباب
4 ماه مهر آویخت زرّین حلقه در گوش چمن تا به حنّا کرد گلبن دست زنگاری خضاب
1 اگر نشاط کند دهر واجب است و صواب که کرد خسرو روی زمین نشاط شراب
2 رخ نشاط برون آمد از نقاب امروز جو آتشیکه مر او را زآب هست نقاب
3 اگر کسی صفت باده و پیاله کند پیاله آب فسردست و باده آتش ناب
4 اگر چه آتش با آب ضد یکدگرند بهدست شاه موافق شدند آتش و آب
1 ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب
2 شهریار شهرگیری پادشاه ملک بخش خسرو معجز فتوحی داور مالک رقاب
3 تا پدید آمد در ایام تو تاریخ فتوح در کتب مَدروس گشت افسانهٔ افراسیاب
4 دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطرار ملک و ملت را تو دادستی امان از اضطراب
1 ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب
2 بایسته آفرید و بدیع آفریدگار هم زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
3 گهگه ز رَشک زلف تو و شرم عارضت باشند جفت حسرت و غم ابر و آفتاب
4 از غم بود که گاه نهار و گه کسوف دارند روی خویش دژم ابر و افتاب
1 ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب
2 به نیک و بد ز دل و چشم من جدا نشود چگونه باشد چشم و دل اندر آتش و آب
3 چرا دو عارض و چشم مرا مرصع کرد اگر به طبع نگشته است زرگر آتش و آب
4 از آن سبس که دلم در جوار خدمت اوست شدست در دل و چشمم مجاور آتش و آب
1 آسمان است آن یا عالم پر تصویرست نوبهارست آن یا جنت پر نخجیرست
2 قطب مُلک است آن یا دایرهٔ گردون است رکن دین است آن یا معجزهٔ تقدیرست
3 نقطهٔ قطب زمین را صفتش پرگارست آیت دین هُدی را صُوَرش تصویرست
4 نیست فرخار و همه صورت او فرخارست نیست کشمیر و همه پیکر او کشمیرست
1 ای به عدل تو جهان یافته از جور نجات دولت و ملک ملک را زبقای تو ثبات
2 گر بنازند وزیران کُفات از تو سزد زانکه هم شمس وزیرانی و هم صدر کفات
3 آن وزیری تو که از بعد رسول قُرَشی بر تو زیبد که دهد اهل شریعت صلوات
4 با تو یک ساعت اگر رای زدی اسکندر از پی چشمهٔ حیوان نشدی در ظُلَمات