ای زلف و عارض از امیر معزی نیشابوری قصیده 35
1. ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب
1. ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب
1. ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب
گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب
1. آسمان است آن یا عالم پر تصویرست
نوبهارست آن یا جنت پر نخجیرست
1. ای به عدل تو جهان یافته از جور نجات
دولت و ملک ملک را زبقای تو ثبات
1. خدای عرش گواه و زمانه آگاه است
که دین عزیز به سلطان دین ملکشاه است
1. چه سنت است که در شهر زینت زَمَنَ است
رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است
1. هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست
هفتگردون در کف پیمان سلطان سنجر است
1. اگرچه ناموران را تفاخر از هنرست
تفاخر هنر از شهریار نامورست
1. فرخ آن شاهی که هر ماهیش فتحی دیگرست
فتح او از یکدگر زیباتر و نیکوترست
1. ایام وَرد و موسم عید پیمبرست
گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست
1. ایام نشاط است که عید است و بهار است
گیتی همه پربوی گل و رنگ و نگار است
1. عید اَضْحیٰ رسم و آیین خلیل آزرست
عیدفطر اندر شریعت سنت پیغمبرست