1 دیدم به ره آن نگار خندان را آن ماه رخ ستاره دندان را
2 بر ماه دو هفته تافته عمدا مشکین دو رسن چه زنخدان را
3 چوگان زده پیش خلق در میدان دلها همه گوی کرده چوگان را
4 بوی گل و مشک داده از باده بیجاده و دُرّ و شَکّر افشان را
1 تا رای بود نصرت دین ناصر دین را در نصرت او رای بود روح امین را
2 تا پادشه روی زمین باشد سنجر بر هفت فلک فخر بود روی زمین را
3 شاهی که به ماهی به سپاهی بگشاید صد شهرگرانمایه و صدحصه حصین را
4 با خصم برابر زند اندر صف پیکار بی آنکه کند چاره شبیخون و کمین را
1 ستاره سجده برد طلعت منیر تو را زمانه بوسه دهد بایهٔ سریر تو را
2 موافق است قضا بخت کامکار تو را مسخرست عدو تیغ شیرگیر تو را
3 خدایگان جهان بینظیر چون تو سزد که نافرید خدای جهان نظیر تو را
4 بشیر تو دل توست و تویی بشیر بشر بشارت است به نیک اختری بشیر تو را
1 سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را
2 خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به خلق چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه را
3 خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری آسمانی نو به برج پادشاهی ماه را
4 زین طرب نشگفت اگر زینت فزاید در جهان رایت و تیغ و نگین و تاج و تخت و گاه را
1 چو آتش فلکی شد نهفته زیر حجاب زدود بست فلک بر رخ زمانه نقاب
2 درآمد از در من برگرفته دلبر من ز روی خویش نقاب و ز موی خویش حجاب
3 خبر گرفته که من بر عزیمت سفرم فرو نهادم و برداشتم دل از اَحباب
4 عرق گرفته جبینش ز داغ فُرقَتِ من چو بر چکیده به گلبرگ قطرههای گلاب
1 بر ماه لاله داری و بر لاله مشک ناب در مشک حلقهداری و در حلقه بند و تاب
2 میگون لب است و مغزم از آن می پر از خُمار گلگون رخ است و چشمم از آن گل پر از گلاب
3 خصم من است زلفش وگر نیست پس چرا دارد حلال خونم و دارد حرام خواب
4 از آب روی اوست همه آتش دلم کس دیده آتشیکه بود قوتش به آب
1 به فال فرّخ و عزم درست و رأی صواب سفر گزیدم و کردم سوی رحیل شتاب
2 نماز شام که از شب نقاب بست هوا رسید نزد من آن آفتاب مشک نقاب
3 روان او شده بیبند و جَعد او پُربند میان او شده بیتاب و زلف او پُر تاب
4 به شاخِ سِدره به رغم شکوفهٔ بادام همی فشاند ز بادام لؤلؤ خوشاب
1 شدست باغ پر از رشتههای در خوشاب شدست راغ پر از تودههای عنبر ناب
2 به باغ و راغ مگر ابر و باد داشتهاند به توده عنبر ناب و به رشته درِّ خوشاب
3 چمن شدست چو محراب و عندلیبب همی زَبور خواند داود وار در محراب
4 هوا ز ابر جو پوشید جوشن و خُفتان ز عکس خویش کمان کرده مهر روشن تاب
1 آفتابی را همی ماند رخش عنبر نقاب هیچکس دیدست عنبر را نقاب از آفتاب
2 گر نقاب آفتاب و آسمان شاید ز ابر آفتاب دلبران را شاید از عنبر نقاب
3 ساحر و عطار شد زلفش که هر چون بنگرم پیشه دارد سِحر صِرف و مایه دارد مشک ناب
4 زآنکه خَمّ جَعْد او پشت مرا دارد به خَم زانکه تاب زلف او جان مرا دارد به تاب