چو آتش فلکی از امیر معزی نیشابوری قصیده 24
1. چو آتش فلکی شد نهفته زیر حجاب
زدود بست فلک بر رخ زمانه نقاب
1. چو آتش فلکی شد نهفته زیر حجاب
زدود بست فلک بر رخ زمانه نقاب
1. بر ماه لاله داری و بر لاله مشک ناب
در مشک حلقهداری و در حلقه بند و تاب
1. به فال فرّخ و عزم درست و رأی صواب
سفر گزیدم و کردم سوی رحیل شتاب
1. شدست باغ پر از رشتههای در خوشاب
شدست راغ پر از تودههای عنبر ناب
1. آفتابی را همی ماند رخش عنبر نقاب
هیچکس دیدست عنبر را نقاب از آفتاب
1. ماه است جام باده و شاه است آفتاب
سیارگان سپاه و فلک مجلس شراب
1. نرگس پرخواب او از چشم من بردست خواب
سنبل پر تاب او در پشتم آوردست تاب
1. منت ایزد را که روشن شد ز نور آفتاب
آسمان دولت و ملک شه مالک رقاب
1. چون ز بُرج شیر سوی خوشه آمد آفتاب
شد به ابر اندر نهان «حتی توارت بالحجاب»
1. اگر نشاط کند دهر واجب است و صواب
که کرد خسرو روی زمین نشاط شراب
1. ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب
عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب