1 بودم میان خلق یکی مرد پارسا قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا
2 از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه با وسوسه جگونه توان بود بارسا
3 پرهیز کرده بودم و سوگند خورده نیز کز بهر کام دل نشوم فتنهٔ بلا
4 از بس که کرد چشم تو نیرنگ و جادویی برهیز من هَدَر شد و سوگند من هَبا
1 ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما به دلبری دل ما را همی زنی یغما
2 چو تو نگار دل افروز نیست در خَلُّخ چو تو سوار سرافراز نیست در یغما
3 غنوده همچو دل تنگ ماست دیدهٔ تو خمیده همچو سر زلف توست قامت ما
4 شکنجِ زلف تو شب را همی دهد سیهی فروغ روی تو مه را همی دهد سیما
1 هزار شکر کنم دولت مؤیّد را که داد باز به من دلبر سَهی قد را
2 از آتش دل مشتاق و از بلای فراق فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را
3 چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله به نور وصل بَدَل کرده نار مُوقَد را
4 بتی که چنبر خورشید کرد عنبر و ند که کرد چنبر خورشید عنبر و نَدْ را
1 یافتی بر خوان اگر جویی رضای مرتضا لا فَتی اِلّا علی بر خوانْد هر دم مُصطفا
2 ور همی خواهی که گردی ایمن از هَلْ منْ مَزید شرح یُوفون و یُخافون یاد کن از هَل أتی
3 آنکه داماد نبی بود و وصی بود و ولی در موالاتش وصیت نیست شرط اولیا
4 گر علی بعد از سنین بنشست او را زان چه نقص هیچ نقصان نامدش بعد از سنین اندر سنا
1 تا رای بود نصرت دین ناصر دین را در نصرت او رای بود روح امین را
2 تا پادشه روی زمین باشد سنجر بر هفت فلک فخر بود روی زمین را
3 شاهی که به ماهی به سپاهی بگشاید صد شهرگرانمایه و صدحصه حصین را
4 با خصم برابر زند اندر صف پیکار بی آنکه کند چاره شبیخون و کمین را
1 ایا سرو قد ترک سیمین قفا ندیدم به هجران تو جز جفا
2 ببستی دلم را به بند دو زلف نخواهی نمودن مرا زان رها
3 چگونه گذارم بر این روزگار تو از من جدا و من از دل جدا
4 رخ لعل تو کرده رویم زریر قد سرو توکرده پشتم دو تا
1 ستاره سجده برد طلعت منیر تو را زمانه بوسه دهد بایهٔ سریر تو را
2 موافق است قضا بخت کامکار تو را مسخرست عدو تیغ شیرگیر تو را
3 خدایگان جهان بینظیر چون تو سزد که نافرید خدای جهان نظیر تو را
4 بشیر تو دل توست و تویی بشیر بشر بشارت است به نیک اختری بشیر تو را
1 باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا راغ شد از باد پر ز عنبر سارا
2 شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا
3 کوه ز لالهگرفت سرخی بُسََّد دشت ز سبزه گرفت سبزی مینا
4 طَرف چمن هست پرهلال و دو پیکر شاخ سَمَن هست پر سُهیل و ثُریّا
1 سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را
2 خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به خلق چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه را
3 خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری آسمانی نو به برج پادشاهی ماه را
4 زین طرب نشگفت اگر زینت فزاید در جهان رایت و تیغ و نگین و تاج و تخت و گاه را
1 آفتابی را همی ماند رخش عنبر نقاب هیچکس دیدست عنبر را نقاب از آفتاب
2 گر نقاب آفتاب و آسمان شاید ز ابر آفتاب دلبران را شاید از عنبر نقاب
3 ساحر و عطار شد زلفش که هر چون بنگرم پیشه دارد سِحر صِرف و مایه دارد مشک ناب
4 زآنکه خَمّ جَعْد او پشت مرا دارد به خَم زانکه تاب زلف او جان مرا دارد به تاب