1 برآمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا بخار مرکز خاکی نقاب قبّهٔ خضرا
2 چو پیوندد به هم گویی که در دشت است سیمابی چو از هم بگسلد گویی مگر کشتی است در دریا
3 گهی چون خرمن مشک است بر پیروزه گون مَفرَش گهی چون تودهٔ ریگ است بر زنگارگون صحرا
4 گهی چون شاخ نیلوفر میان باغ پُر نرگس گهی چون تلّ خاکستر فراز کوه پر مینا
1 ایا سرو قد ترک سیمین قفا ندیدم به هجران تو جز جفا
2 ببستی دلم را به بند دو زلف نخواهی نمودن مرا زان رها
3 چگونه گذارم بر این روزگار تو از من جدا و من از دل جدا
4 رخ لعل تو کرده رویم زریر قد سرو توکرده پشتم دو تا
1 همیشه باد بقا و سلامت بُت ما که از وصالش ما را سلامت است و بقا
2 بتی که عارض او هست چون گل سوری کشیده بر گل سوریاش عنبر سارا
3 ز بهر لعل شکربار او همی بارند ز چشم خویش گهر عاشقان ناپروا
4 شکرفروش به شهر اندرون چنین باید که مردمان شَکَرش را گهر دهند بها
1 یافتی بر خوان اگر جویی رضای مرتضا لا فَتی اِلّا علی بر خوانْد هر دم مُصطفا
2 ور همی خواهی که گردی ایمن از هَلْ منْ مَزید شرح یُوفون و یُخافون یاد کن از هَل أتی
3 آنکه داماد نبی بود و وصی بود و ولی در موالاتش وصیت نیست شرط اولیا
4 گر علی بعد از سنین بنشست او را زان چه نقص هیچ نقصان نامدش بعد از سنین اندر سنا
1 باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا راغ شد از باد پر ز عنبر سارا
2 شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا
3 کوه ز لالهگرفت سرخی بُسََّد دشت ز سبزه گرفت سبزی مینا
4 طَرف چمن هست پرهلال و دو پیکر شاخ سَمَن هست پر سُهیل و ثُریّا
1 بودم میان خلق یکی مرد پارسا قلّاش کرد نرگس جمّاش تو مرا
2 از غمزهٔ تو در دلم افتاد وسوسه با وسوسه جگونه توان بود بارسا
3 پرهیز کرده بودم و سوگند خورده نیز کز بهر کام دل نشوم فتنهٔ بلا
4 از بس که کرد چشم تو نیرنگ و جادویی برهیز من هَدَر شد و سوگند من هَبا
1 طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
2 آه از غم آن خوش پسر کز هجرا و عمرم بسر رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا
3 اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم از دست او گر جان برم گویم هنیئاً مرحبا
4 دوش آن نگارین روی من آمد به مستی سوی من تا شد ز رویش کوی من چون طور سینا پُر ضیا
1 هزار شکر کنم دولت مؤیّد را که داد باز به من دلبر سَهی قد را
2 از آتش دل مشتاق و از بلای فراق فرو گذاشته بودم وُثاق و مرقد را
3 چو ماه روی من آمد کنون بحمدالله به نور وصل بَدَل کرده نار مُوقَد را
4 بتی که چنبر خورشید کرد عنبر و ند که کرد چنبر خورشید عنبر و نَدْ را
1 گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا
2 عشق او سیمین و زرّین کرد روی و موی من او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا
3 تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا
4 دیدهٔ چون عَبهَرش بسته همه خون در تنم تا همه تن زرد شد چون دیدهٔ عبهر مرا
1 چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
2 من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
3 نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش به شَکّر برورش دادند گویی دُرّ و مرجان را
4 به دندان و لب شیرین مسلم نیست دل بردن جز آن یاقوت لب، معشوقِ مروارید دندان را