1 دو محمد آفرید ایزد سزای آفرین آن رسول راستان این پادشاه راستین
2 آن محمد بود در پیغمبری صدر زمان وین محمد هست در شاهنشهی فخر زمین
3 آن محمد در عرب صاحب کتابی بیهمال وین محمد در عجم صاحبقرانی بیقرین
4 آن یکی را بر هدی مُهر نبوت در کَتَف وین دگر را در هنر مهر سعادت بر جبین
1 به دارالملک باز آمد تن آسان خداوندِ بزرگانِ خراسان
2 بهای ملت حق فخر امّت قوام ملک صدر دین یزدان
3 سپهر جاه و خورشید محامِد مُحمد کدخدای شاه ایران
4 خداوندی که خشنودی و خشمش کلید نصرت است و قفل خِذلان
1 بتی که حور بهشی شود بر او مفتون عقیق او به رحیق بهشت شد معجون
2 چو آهو است و دو زلفش به دام ماند راست که دید آهوی سیمین و دام غالیهگون
3 دو کژدمند سیاه آن دو دام او گویی که دل برند ز مردم همی به زرق و فسون
4 هزار مردم کژدم فسای دیده استی بیا و کژدم مردم فسای بین اکنون
1 شد خراسان بهسان خلد برین در راحت گشاد روحِ امین
2 تا رسید از عراق خرم و شاد سیف دولت امیر شمسالدین
3 آن امیری که رای روشن او خاتمِ مُلک را شدست نگین
4 اجل آنجاست کاو کشید کمان نصرت آنجاست کاو گشاد کمین
1 شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون به روزگار شه نیکبخت روزافزون
2 شه زمانه ملکشاه کافرید خدای همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون
3 به طلعتش همه ساله منورست زمین چنانکه هست منور به طالعش گردون
4 قیاس گردون با همتش که داند کرد که پیش همت عالیش هست گردون دون
1 همچو خورشید فلک روشن همی دارد زمین رای خاتون اجل زین نساءالعالمین
2 دختر سلطان ماضی خواهر سلطان عصر شاه خاتون صفیه نازش دنیا و دین
3 آن خداوندی که از اقبال او آراسته است از زمین هفتمین تا آسمان هفتمین
4 آسمان بر پردهٔ درگاه او گویی نوشت آنچه بودی مر سلیمان را نوشته بر نگین
1 ای مبارک فخر امت ای همایون مجددین ای سزای آفرین از خالق خلقآفرین
2 ای به اصل اندر تو را جد و پدر محمود و فصل روزگار و کار تو چون نام آن و نام این
3 صاحب خیرات بر روی زمین چون تو کجاست کز تو خشنودست و خرم صاحب روی زمین
4 مجد دینی تو به راحت او معینالدین حق چشم دین هرگز نبیند چون شما مجد و معین
1 در زلف تو گوییکه فکند ای صنم چین چندان زره و حلقه و چندان شکن و چین
2 آن سنبل مشکینت که پوشید به سنبل وان پسته نوشینت که افکند به پروین
3 خواهیکه ببینی گل و نسرین شکفته رو آینه بردار و رخ خویش همی بین
4 گفتم که ز فردوسی و پروردهٔ حوران نینی که ز یغمایی و پروردهٔ تکسین
1 ای شاه تاجداران وی تاج شهریاران گردون کامکاری خورشید کامکاران
2 گر عید روزهداران بر خلق هست فرخ دیدار توست فرخ بر عید روزهداران
3 جز تو جلال دولت نامد زپادشاهان جز تو جمال ملت نامد ز شهریاران
4 آن کاو تو را ببیند باشد ز نیکبختان وان کاو تورا شناسد باشد ز بختیاران
1 زباغ و راغ به آسیب لشکر تِشرین گرفت راه هزیمت سپاه فروردین
2 برون کشید ز باغ و ز راغ رایت خویش چو دید بر سر کهسار رایت تشرین
3 چه رایتی است که تشرین زدست بر کهسار که شد به لون دگر عالم بهشت آیین
4 گرفت گونهٔ دینار دشت مینا رنگ نهاد تودهٔ کافور کوه مشکآگین