1 سمنْبری که دلم تنگ کرد همچو دهان صنوبری که تنم موی کرد همچو میان
2 زلاغری و ز تنگی همی نداند باز تن مرا ز میان و دل مرا زدهان
3 بت من است نگاری که قامت و دل اوست ز راستی و ز ناراستی چو تیر وکمان
4 اگر میان کمان آشکار باشد تیر ز نادر است کمان در میان تیر نهان
1 یک امشب زبهر من ای ساربان زدروازه بیرون مَبَر کاروان
2 درنگی بکن تا من از جان و دل ز جانان و دلبر بپرسم نشان
3 که تیمار دلبر ز من برد دل که اندوه جانان ز من برد جان
4 زمن جان و دل چونکه بیرون شدست به دروازه بیرون شدن چون توان
1 همی تا دولت و ملک است در ایران و در توران ملکسنجر خداوندست در توران و در ایران
2 جوان دولت جهانداری که از اخبار و آثارش بیفروزد همی دولت بیفزاید همی ایمان
3 سپاهش درخراسان است و اخبارس به قسطنطین رکابش بر در مروست و آثار به ترکستان
4 به قسطنطین همی نالد ز بیم تیغ او قیصر به ترکستان همی نازد به فر بخت او خاقان
1 بت من است نگاری که قامت و دل آن ز راستی و ز ناراستی است تیر و کمان
2 اگر میان کمان آشکاره باشد تیر نهاده است کمان در میان تیر نهان
3 اگر نه چشم من و چشم یار کردستند ز بهر دوستی و مهر بیعت و پیمان
4 چرا فرستد آن آب خویشتن سوی این چرا فرستد این خواب خویشتن سوی آن
1 خدای ماست خداوند آسمان و زمین منزه از زن و فرزند و از همال و قرین
2 مُقَدِّری که بر او نسپرد سپهر و نجوم مُصَوِّریکه بر او نگذرد شهور و سنین
3 مؤثری که به تأثیر صنع و قدرت او محل روح شود نطفه در قرار مکین
4 وز اندرون سه ظلمت که هر سه پنهان است بود به تقویت او حیات و قوت جنین
1 آن غالیه گون زلف بر آن عارض گلگون شیری است درآویخته از عاج و طبرخون
2 وان خط سیه چون سپه مورچگان است بر برگ گل و برگ سمن کرده شبیخون
3 ای بر لبِ شیرین تو عابد شده عاشق وی بر خط مشکین تو زاهد شده مفتون
4 نخلی است تو را ساخته از سیم و بر آن نخل از لعل رُطَب ساخته وز غالیه عَرجون
1 عید قربان و ماه فروردین هر دو با یک دگر شدند قرین
2 شد مُصلّی از آن چو چرخ بلند شد گلستان ازین چو خُلد برین
3 آن زمین لانهرنگ کرد از خون وین پر از لاله کرد روی زمین
4 راغ از آن پر عقیق و مرجان شد باغ از این پربنفشه و نسرین
1 آمد آن فصلی کز او خرم شود روی زمین بوستان از فر او گردد چو فردوس برین
2 نافههای مشک بشکافد چو عطاران هوا رزمههای حله بگشاید چو بزازان زمین
3 لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان لولو از مینا برانگیزد درخت یاسیمین
4 شاخگل با جام مُل در بزمها گردد ندیم جاممل با شاخگل در باغهاگردد قرین
1 فزود قیمت دینار و قدر دانش و دین به شهریار زمان و به پادشاه زمین
2 شه ملوک ملک شاه دادگر ملکی که روزگارش بنده است وکردگار معین
3 پناه هفت زمین که اختران هفت سپهر به صد هزار قِرانش نیاورند قرین
4 نه از ستایش او خالی است هیچ مکان نه از پرستش او فارغ است هیچ مکین
1 نوروز بساط نو گسترد به گلزاران وز باغ بساط دی بربود چو عیاران
2 بشکفت بهار نو شرط است شکار نو ما و می و یار نو بر دامن کهساران
3 خوشگشت کنون عالم شادند بنیآدم دلها همه شد خرم خاصه دل میخواران
4 شد باغ پر از دیبا شد دشت پر از مینا بر هر دو بود زیبا میخوردن هشیاران