1 چونکرد پیشآهنگ را در زیر محمل ساربان بر پشت پیشآهنگ شد از خیمه شمع کاروان
2 آن چون مه ناکاسته چون گلبن پیراسته همحون بهشت آراسته روشن چو خرم بوستان
3 صافی تن او نسترن بویا بر او یاسمن نازان قد او نارون رنگین لب او ناردان
4 آن مایهٔ حُسن و لَطَف چون دُرّ پاک اندر صدف چون آفتاب اندر شرف در مهد عالی شد نهان
1 المنهٔ لله که خورشید خراسان از برج شرف گشت دگرباره درخشان
2 المنهٔ لِلِّه که گلزار به نوروز بشکفت اگر مُرد ز سرمای زمستان
3 المنهٔ لِلّه که بر شخص بَراهیم آفت همه راحت شد و آتش همه ریحان
4 المنهٔ لله که موسای پیمبر کلی فرجی یافت ز فرعون و ز هامان
1 کیمیا دارد مگر با خویشتن باد خزان ور ندارد چون همی زرین کند برگ رزان
2 اصل رنگ آمیختن دارد مگر باد خریف ور ندارد چون همی سازد زمینا زعفران
3 آمد آن فصلی که نصرانی سَلب گردد هوا تا کند باغ بهشتی را یهودی طیلسان
4 از مُلمَّع صدره برسازد عبیرین پیرهن وز منقش حله برسازد مزعفر پرنیان
1 به دارالملک باز آمد تن آسان خداوندِ بزرگانِ خراسان
2 بهای ملت حق فخر امّت قوام ملک صدر دین یزدان
3 سپهر جاه و خورشید محامِد مُحمد کدخدای شاه ایران
4 خداوندی که خشنودی و خشمش کلید نصرت است و قفل خِذلان
1 خطّ است گرد عارض آن ماه دلستان یا سنبل است ریخته بر طرف گلستان
2 یا عنبرست حلّ شده بربرگ نسترن یا مورچه است صفزده برگرد ارغوان
3 از کوچکی که هست مر آن ماه را دهن از لاغریکه هست مر آن ماه را میان
4 چون در میان و در دهن او نگه کنی گوئی میان او کمرست و کمر دهان
1 بنگر به صبوح مجلس سلطان خرم شده همچو باغ در نیسان
2 اقبال ندیم و بخت خدمتگر توفیق رفیق و چرخ سعد افشان
3 سلطانِ معظمِ و ندیمانش دل خرم و تن درست و لب خندان
4 چون خضر نشسته خسرو عالم می برکف او چو چشمهٔ حیوان
1 بوستان شد زرد روی از وصل باد مهرگان چون دم دلدادگان از هجر یار مهربان
2 هجر یار مهربان گر چهره را زردی دهد بوستان را داد زردی وصل باد مهرگان
3 در هوا و بر چمن پوشید سنجاب و نسیج کوه دیبا پوش را داد و زمین را طیلسان
4 شنبلیدی گشت از آشوبش نباتِ مرغزار زعفرانی گشت از آسیبش درخت بوستان
1 جهان و هرچه در اوست آشکار و نهان مسلم است به عدل وزیر شاه جهان
2 جوان و پیر همی مدح و شکر او گویند که هست همت او کارساز پیر و جوان
3 میان او کمری دارد از سعادت و فخر بدین سبب همه کس پیش اوست بسته میان
4 دهان دهر دهد بوسه بر بنان و کَفَش کجا شود قلم اندر کفش گشادهزبان
1 گفتم مرا بوسه ده ای ماهِ دلستان گفتا که ماه بوسه که را داد در جهان
2 گفتم فروغ روی تو افزون بود به شب گفتا به شب فروغ دهد ماه آسمان
3 گفتم به یک مکانت نبینم به یک قرار گفتا که مه قرار نگیرد به یک مکان
4 گفتم که از خط تو فغان است خلق را گفتا خسوف ماه بود خلق را فغان
1 دوش رفتم به خیمهٔ جانان تازه کردم به بوی جانان، جان
2 آفتاب است زیر شب گفتی زیر زلف اندرون رخ جانان
3 گر به روز آفتاب رخشان است پس چرا شد به شب رخش رخشان
4 جعد او بر شکوفه عنبر بار زلف او بر ستاره مشک افشان