1 سزد گر بشنود توحید یزدان هر ان مؤمن که او باشد سخندان
2 که چون باشد سخنور مرد مؤمن دلش بگشاد از توحید یزدان
3 خداوندی که بی آلت بیفروخت هزاران شمع بر گردون گردان
4 ز تاریکی لباسی داد شب را که ماه از دامن او هست تابان
1 جاودان باد دولت سلطان دل او شاد باد و بخت جوان
2 رای او پاک و همتش عالی تیغ او تیز و ملکش آبادان
3 کرده با بخت او قضا بیعت کرده با قَدر او قَدَر پیمان
4 دست او روز بزم گوهر بار تیغ او روز رزم خونافشان
1 چیست آن دریا که هست از بخشش او در جهان نیل و سیحون و فرات و دجله و جیحون روان
2 کشتی امید خلق آسوده اندر موج او موج او اندر جهان پیدا و ناپیدا کران
3 اندر او غَوّاص فکرت گوهر آورده به دست واندر او ملاح دولت برکشیده بادبان
4 ساحل او منتهای همت خرد و بزرگ لجهٔ او ملتجای دولت پیر و جوان
1 طبع گیتی سرد گشت از باد فصل مهرگان چون دم دلدادگان از هجر یار مهربان
2 هجر یار مهربان گر چهر را زردی دهد بوستان را داد زردی وصل باد مهرگان
3 در هوا و در چمن پوشید سنجأب و نسیج کوه دیباپوش را داد از مُشَجّر طَیلَسان
4 شَنبلیدی گشت ز آشوبش ثِیابِ مرغزار زعفرانی گشت ز آسیبش درخت بوستان
1 بشکفت و تازه گشت دگرباره اصفهان از دولت و سعادت شاهنشه جهان
2 سلطان شرق و غربکه در شرق و غرب اوست صاحبقِران و خسرو و شاه و خدایگان
3 شاهی که شد به طلعتش افروخته زمین شاهی که شد به دولتش افراخته زمان
4 آباد کرده ی نظر و عدل او شدست هر جا خراب کردهٔ شاهان باستان
1 معزِّ ِ دین ِ یزدان است سلطان عزیز از نام او شد دین یزدان
2 شهنشاهی مبارک چون سکندر جهانداری همایون چون سلیمان
3 نگه کن دولت و فرمان او را که دولت بست با فرمانش پیمان
4 در این فرمان نبینم هیچ تقصیر در این دولت نبینم هیچ تاوان
1 چون بهشت است این همایون بزم سلطان جهان حَبّذا بزمی همایون چون بهشتِ جاودان
2 ساکنانش حورِ سیمین عارضِ زرین کمر خازنانش ماه آتش ناوَکِ آهن کمان
3 نوبهارست این شکفته در میان نوبهار بوستان است این نهاده در میان بوستان
4 چون لب رنگین خوبان آب او یاقوت رنگ چون سر زلفین خوبان باد او عنبر فشان
1 همایون جشن پیغمبر شعار ملت یزدان مبارک باد بر سلطان بن سلطان بن سلطان
2 خداوند خداوندان معزالدوله رکنالدین شهنشه بوالمظفر برکیارق سایهٔ یزدان
3 جوان دولت جهانداری که پیش نامه و نامش جهانداران زمین بوسند در ایران و در توران
4 زافریدون و نوشروان جهگویم من که بگذشت او به ملک اندر ز افریدون به عدل اندر ز نوشروان
1 همان بِه است که امروز خوش خوریم جهان که دی گذشت و ز فردا پدید نیست نشان
2 از این سه روز که گفتم میانه امروزست مکن توقف و پیش میانه بند میان
3 در انتظار بهار و خزان مباش که هست خزان عدوی بهار و بهار خصم خزان
4 ببین که هر چه بهار شکفته پیدا کرد خزان ستیزهٔ او را چگونه کرد نهان
1 شد ز تاثیر سپهر سرکش نامهربان هجر یار مهربان چون وصل باد مهرگان
2 لاجرمگیتی و من هر دو موافقگشتهایم او ز باد مهرگان و من ز یار مهربان
3 او همی دارد هوا را سرد بیدیدار این من همیدارمنفس را سردبیدیدار آن
4 او همی ریزد بعمدا بر زمردکهربا من همی سایم بعمدا برشقایق زعفران